شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

درد عشق

غرق توام به دامن دریا نیاز نیست

در توست هر چه هست، به دنیا نیاز نیست


در کنج خیس حافظه ی چشم های من 

وقتی نشسته ای به تماشا نیاز نیست


سوی تو سر سپرده به سر می دود بگو 

ما را به بار منت پاها نیاز نیست


لب بستم‌ از بیان‌ تقاضا که بی سخن 

آگاهی از دلم، به تمنا نیاز نیست


تغییر کرده قاعده های نگارشم 

در درس "تو"  ضمیر من و ما نیاز نیست


هر دم  پر از هوای توام، زنده ام به تو

اعجاز من تویی، به  مسیحا نیاز نیست 


واجب ترین وظیفه هر  آدم عاشقی ست

من عاشقم‌ به حکم و به فتوا نیاز نیست


از حال و روز دست و دل و چشمهای من

پیداست درد عشق، به حاشا نیاز نیست


گاهی برای گفتن از انگیزه های عشق

فریاد لازم است، به نجوا نیاز نیست....


#زهرا_وهاب_ساقی ۱۳۹۸/۲/۳۱=۱۴رمضان، ۱۳۹۸

در خیالستان جان

دل به یاد روی او هر لحظه دارد صد نوا

در خم گیسوی او مانده اسیر و مبتلا

در پی اش هر سو شتابانم به هر کوی و دیار

هم از او جویم نشان از هر کسی در هر کجا

هر کجا پا می نهم در باغ و شارستان و کوه

نقش رویش در خیالستان جان آید مرا

باز یابد جان نو هر کو فکنده رخت تن

بوی دلجویش اگر پیچد در این بوم و سرا

باز باید راه تا انباز باشم با نگار

جز تنم کو حاجبی بین من و آن مه لقا

نیست در گوش دلم جز نغمه دلجوی او

می شتابم زی که او هر دم مرا خواند فرا

نقش از آن قامت ندارد گر اذان و قامتت

هر چه آری جمله سالوس است از صوم و صلا

گر به شوق زلف او مجنون بیابان گرد شد

گو تحمل کن فراق ار وصل می باید تورا

شد پژوهنده چو یعقوب از دو دیده نا امید

بسکه خون باریده است از هجر پور مصطفا. 

شعر ناسروده

من شعر ناسرودهء دورانم

معنای«لامساس» حریفانم

در شهر خود غریب که بشنیده؟

من آن غریب بین رفیقانم

دیدم رسول را چو ندیدندش

زیرا منش ز خیل ندیمانم 

گردی گرفتم از رد پای او

وین شعرها از اوست که میخوانم

در بین تشنگان کویر خلق

مشکی به دوش دارم و حیرانم

زان رو که جام ها همه سوراخ اند

من در میانه سر به گریبانم

کآخر میان خلق چرا گشتم 

ساقی در این زمانه؟ نمیدانم.

م ح پژوهنده ۱۳۹۸/۰۲/۰۲- مشهد.

پائیزخسته

دلخسته از تهاجم‌ چشم‌ انتظاری ام

تا کی در انتظار مرا می گذاری ام


 پیش از تو شهره  بودم  اگر اندکی به صبر 

از من‌گرفته دوری تو، بردباری ام


در من‌ حلول کرده تب بی قرار عشق

 من زنده از حلول همین بی قراری ام


من‌‌نیستم به غیر خیالی ‌که‌ سالهاست

از سایه ام بدون خیالت فراری ام


پاییز خسته‌ام که به جرم‌ نبود تو 

حبس  ابد کشیده ام از بی بهاری ام


مرداب راکدی که به تقلید رودها

در خواب خود به رسم تن رود جاری ام


با آرزوی وصل تو شب خفته ام ولی 

خوابی شبیه ساعت شب زنده داری ام


پر کرده  نامه عملم‌ را  خیال عشق

همسنگ‌ مهربانی تو، شرم ساری ام


بد کرده ام  به خویش و به این دل خوشم که تو

با این‌همه هنوز کمی دوست داری ام


بگذار هر چه بد شده ام پبش چشم‌تو 

پای گناه کوچک‌ بی اختیاری ام


افتاده ام به دام‌ خودم وقت آن‌ شده 

عاشق تر از نسیم بیایی به یاری ام


#زهرا_وهاب_ساقی ۱۳۹۸/۰۲/۰۱

سلام عزیزان دل عیدتون مبارک به امید طلوع روزهای خوب روزهایی زیر سایه ی چتر عدالت مردی از تبار علی...