شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

*برآمدن "خورشید" از نیمه "ماه" 


ای صاحب سریر ولایت به بحر و بر

دیهیم خسروی به تو زیبد نهی به سر

آن جا که عشق و دلهره باهم شودعجین
حالی است طرفه، روح شود با خبر اگر

در این هوای تف زده گردیده ام کویر
بر من ببار تا که چو دریا شوم مگر

گفتند هجر یار، چو ماه است پشت ابر
آری، ز هجر اوست که دارم چنین شرر

تشبیه "مهر" او به طلا نیست مصلحت
جایی که "مهر" او بدرخشد چو کان زر

نقدم تمام گشت و تلف شد به آرزو
سوسو نزد ستارهء اقبال من دگر

یک عمر در پی تو پژوهنده بوده ام
ای کوکب امید من، اما تو  بی خبر
(۱۴۰۱/۱۲/۱۶ م. ح. پژوهنده)

صبح روشن فردای شهر

می تراود نغمه ی دلتنگی از لبهای شهر
نیست امیدی به صبح روشن فردای شهر

باز هم کابوسِ حسرت بی خبر این روزها
سایه افکنده است روی قامت رعنای شهر

در سکوتی از فغان لبریز از هر سو به گوش
می رسد آوای در خود سوختن از نای شهر

غم هجوم آورده از شش سو به این خاک غریب
می تراود غم هم از پایین هم از بالای شهر

خواب راحت حق مردم بود اما فکر نان
بر نمی دارد دمی دست از سر رویای شهر

هی به انکار ستم برخاستند اما دریغ
جای سیلی مانده روی صورت زیبای شهر

جای حیرت نیست مسموم است اگر این روزها
با دلیلی گنگ و نامعلوم سر تا پای شهر


بسته شد دستان آزادی به دستان قفس
رفت رنگ روشن امّید از سیمای شهر

یک نفر باید بیاید؛ یک تن آزادی بلد
وا کند بند بلا را با دلش از پای شهر

زهرا وهاب ساقی

https://t.me/sheresaghi52

دردآشنا

هو المحبوب
"به یغما برده دلبر عقل و دینم"
قضا بنشسته گویی در کمینم

جهان تار است بی روی تو دلبر
بتاب ای مهر تا روی تو بینم.

ببین غرق گناه و رو سیاهم
چنین بی در بلا و بی پناهم

به نفس دون وشیطانم سپردی
خدایا تا فزون گردد گناهم ؟!

"به روی من دری از مهر وا کن
من بیگانه را دردآشنا کن"

به دام خود در این دنیا اسیرم
مرا از دام نفس دون رها کن!

تقدیم به شما عزیزان : م. ح. پژوهنده ۱۴۰۱/۱۲/۱۲

پ. ن. داخل گیومه استقبال از شاعره گرانقدر معاصر سرکارخانم زهرا وهاب.