شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

شعر فخیم

پشتِ رُل ساعت حدوداً پنج، شاید پنج و نیم 

داشتم یک عصر برمیگشتم از عبدالعظیم 


از همان بن بستِ باران خورده پیچیدم به چپ 

از کنارت رد شدم آرام، گفتی: (مستقیم! )


زل زدی در آینه اما مرا نشناختی 

این منم که روزگارم کرده با پیری گریم 


رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند 

رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم 


بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود و عشق 

گفت مجری بعدِ بسم الله الرحمن الرحیم" : 


یک غزل می‌خوانم از یک شاعر خوب و جوان 

خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:


"سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده ست 

تا تو بوی زلفها را می‌فرستی با نسیم" 


شیشه را پایین کشیدی، رِند بودی از نخست 

زیر لب گفتی:(خوشم می‌آید از شعر فخیم )


موج را تغییر دادم، این میان گفتی به طنز: 

(با تشکر از شما رانندهٔ خوب و فهیم)


گفتم:( آخر شعر تلخی بود)، با یک پوزخند 

گفتی:( اصلا شعر می فهمید!؟)  گفتم: (بگذریم...)



#کاظم_بهمنی

الا رهرو کوی صدق و صفا 
سپارنده راه عشق و رضا 
گر از راه ابریشم افتد گذار 
تو را یک زمان اندر این رهگذار 
سواد ابر شهر بینی اگر 
فرود آی از مرکب راهوار 
بنه بر نشابور یک لحظه گام 
رسان از من ایدون به یاران سلام 
منه پای زنهار بر آن ز ناز 
به خاکش همی بر زجان صد نماز 
بران گوهر پاک مژگان بر آن 
به شوق بهشت و غم دلبران 
بهشت است این جا پر از سروناز 
به هر جای بینی بتی دل نواز 
نشابور نی،‌ باغ لاله وشان 
همه گلرخان و همه مهوشان 
نشابور نی،‌ میهن بوسعید 
که بگرفته گردون از او فر و شید 
نشابور و خیام وارونه جام 
که شد مست از او هر کز او جست کام 
نشابورو و عطار پیر طریق 
که پوید همی راه او هر فریق 
نشابور و پوران هفتم امام 
شهیدان محروق فخر انام 
نشابور و یغمای شوریده حال 
نیابد چنو کس به میدان مجال 
در این باغ شیدا و ژولیده است 
گل فضل را هر که بوییده است 
خوش آنان کز این بوم و بر زاده اند 
در آن عمر شیرین بسر برده اند 
فرشته سرشتند و نوشین روان 
به آزادگی همچو سرو روان 
به حسن و ملاحت چونان عرشیان 
به  عزم وصلابت چو شیر ژیان 
به اندی کم از پنج بودم مقیم 
در آن شهر فارغ ز هر هول و بیم 
نگشتم در آن جای یکدم نژند 
ندیدم دمی از کسی هم گزند 
همه مهتر و کهترش یار من 
به هر لحظه بودند غمخوار من 
الا ای غزالان تازی شکار 
که برده ز صیاد هوش و قرار 
جلال آوران غرور آفرین 
نشاید شما را به جز آفرین 
سزد گر پژوهنده خواند درود 
سراید به پاس شما این سرود 
۲۹۱۱۱۳۷۱-مشهد.