شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

ناشاعران

خورشیدِ سرخ را به شراری فروختند

بامِ سپهر را به غباری فروختند


ناشاعران ببین که پیِ نام و نان چطور 

شعر و شعور را به شعاری فروختند


تا کاسه لیسِ مجلسِ بی مایگان شوند

شمشیر شعر را به تغاری فروختند


سحرِ بیان به دمدمه ای واگذاشتند

اصلِ عصا به سایۀ ماری فروختند


تا سیبِ سرخِ عشق نباشد در این بهشت

این باغِ میوه را به خیاری فروختند


این باغ را به مزمزۀ غوره ای زمخت

این دشت را به جلوۀ خاری فروختند


یک دشت سبزه را به گیاهی بدونِ گل

یک باغ میوه را به چناری فروختند


جامِ جمی به کاسۀ آشی زدند تاخت

میخانه ای به آب اناری فروختند


خمخانه را به شوقِ گذرگاهِ عافیت

خم را برای چشم خماری فروختند


در دامگاهِ حادثه یارانِ خسته را

نامردها به راهِ فراری فروختند


زیرِ سپر به جای سپهرِ برین شدند 

تیغ و تبر فکنده تباری فروختند


این ترس خوردگانِ حقیقت به خاطرِ

ترس از طنابِ دار دیاری فروختند


غلامعباس_سعیدی