شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

حزب شیطان

(برگ‌ سبزی‌ است‌ تقدیم‌ به‌ پیشگاه‌ سرور آزادگان‌ جهان‌ )


به‌ قربان‌ شه‌ لب‌ تشنگانم‌

که‌ از یادش‌ شرار افتد به جانم‌ 

که‌ بشنیده‌ امیری‌ با چنان‌ فرّ

چنین‌ گردد بدون‌ یار و یاور

که‌ گوید ای گروه نامسلمان‌!

چه‌ کردم‌ با شما ای‌ تیره بختان‌؟

که‌ بر من‌ سخت‌ بگرفتید ره‌ را

نشاید دود گیرد راه‌ مه‌ را

منم‌ ثِقلی‌ ز ثِقلین‌ پیمبر 

که‌  فرمود او مکّرر در مکرّر:

پس‌ از من‌ عترت‌ و قرآن‌ شمارا

بویژه‌ عترتم‌ شمع‌ شب‌ آرا

مگر پس‌ سبط‌ پیغمبر نیم‌ من‌ ؟

و یا خود، زاده حیدر نیم‌ من‌ ؟

مگر مامم‌ نه‌ زهرای‌ بتول‌ است‌ ؟

که‌ او دردانه‌ وجان‌ رسول‌ است‌

نواهای‌ «حُسَین‌ مِنّی‌» او

نیاورده‌ مگر بر قلبتان‌ رو ؟...

الاای پیروان حزب شیطان

نباشد گر شما را دین و ایمان

‌و پروایی ندارید از قیامت

شویدآزاد از بند ملامت 

شما کشتید یکیک‌ یاورانم‌ 

نمانده‌ در حرم‌ جز کودکانم‌ 

چنان‌ بی‌ آبی‌ اندر کودکان‌ است‌ 

که‌آه و ناله شان‌ بر آسمان‌ است‌ 

کنیدم‌ رحمی‌ و آبی‌ دهیدم‌ 

که‌ دل‌ از زندگی‌ دیگر بریدم‌ 

مگر دادند آن‌ شه‌ را جوابی‌ 

و یا دادند اورا جرعه‌ آبی‌ 

نه‌ واللّه‌، سنگی‌ آمد بر جبینش‌

و بشکستند فرق‌ نازنینش‌

به‌ جای‌ آب‌ خون‌ از گونه‌ جاری‌

به‌ جای‌ آه‌ گوید شکر باری‌ 

خدایا در ره‌ خشنودی‌ تو 

سرم‌ چه‌ تا شود سودایی‌ تو 

سرم‌ چه‌ پیکرم‌ چه‌ اکبرم‌ چه‌ 

علمدارم‌ چه‌ طفل‌ نوبرم‌ چه‌ 

چه‌ زینب‌ چه‌ سکینه‌ چه‌ ربابم‌ 

و آن بیمار در رنج و عذابم‌ 

همه‌ بادا فدای‌ راه‌ دینت‌ 

ندارم‌ غیرجان‌ همراه‌ دینت... 

پژوهنده رها کن این‌ چکامه

که‌ سوزد نامه‌ از طغیان خامه‌. 

محرّم،‌1352  قاین‌. 

یادمان گل سرخ

یادمان گل سرخ

داستانی است غمالود و غریب

که از آن میر حکایت می کرد:

او که تنها گل سرخ ما بود

آب می خواست ولی .. تر نکردیم لب او را ما

موذیان را می خواست .. تا برانیم از او در صحرا

ما نراندیم ولی.

*    *     *

گل سرخ از ما خواست

که به زخمش بنهیم از یاری

مرهمی ما ننهادیم اما

برگ های گل سرخ

همه پژمرده شدند

ما به پایش نفشاندیم آبی 

و سرانجام گل سرخ عزیز

سوخت از تشنگی و تنهایی !

*    *     *

آری آری فرزند!

قصه ما و گل سرخ این بود

می کشیم آه تحسر از سوز

لیکن امروز چه سود؟

پس بیایید که ما ..

(من ولی می گویم: )

نوگل سرخ عزیز خود را

نگذاریم شود پژمرده

نگذاریم شود آنچه که بود!  

شب نخلستان و شب کوهستان

شب نخلستان شب بی همتا شب تاریکی چه روان فرسا

شب کوهستان که بغرّد شیر و از آن نالد که شده تنها 

 

شب نخلستان شب واویلا که علی نالد به دل صحرا 

نه برای رنج و غم دنیا؛ که ندارد یار و کسی مولا 

 

و تو هم ای دل که غریب استی بخروش از جان که عجیب استی

ولی همچون زن به گَهِ زادن منما از جور جهان آوا

 

بخروش از عهد کهن این بار و سر و تن را به خدا بسپار 

و نلغز از جای و به فرمان باش و نزن در جاده حق درجا 

 

همه آنانی که بُدند آن دم به هدف عارف به حقیقت هم

تو اگر بینی همه را حالا نشناسی شان بخدا اما

 

همه اینک از چک و از سفته، دل و جان از دم شده آشفته

چو کنند آغاز سخن بی شک گله از سرما بود و گرما

 

هله آزاده چو حسین بر پا ! نه که بسپاری به ستم خود را

که به پای حقّ و عدالت جان چو فدا گردد چه بود زیبا !

 

به دلی خسته به پری بسته، هم از هر آز و طمعی رسته

بسرود این چامه پژوهنده به حسینی های جهان اهدا*

1393/5/9

==========================================

* متن اصلی این غزل حماسی در تاریخ 1352/5/9 در قاین به صورت چارپاره سروده شده، و اکنون در قالب رمل مثمن ابتر آماده و ارائه می گردد.