-
شب بیداری
1402,12,23 04:20
از فرط کسالت شده بود همچون مست بیدار ولی تو گویی او خوابیده است داد همسر او پیاله ای قهوه و گفت مینوش که این داروی هشیاری هست خواهی که در آزمونت ارشد گردی در جمع حریفان تو سرامد گردی برخیز و یکی پیالهء قهوه بنوش تا صاحب فکر و هوش بیحد گردی اوقات بهار و موقع کنکور است از چشم شما خواب مسلم دور است خواهی نشوی رفوزه، باشی...
-
از باده ناب تا قهوه قجر
1402,12,17 05:50
مرا کرد مهمان رفیقی عزیز و آورد آن گاه نوشی تمیز خیالم که نوش رز کهنه است که چون قهوه گردیده، گفتم بریز بخندید و جامی به من داد از آن که گردم از آن سرخوش و پر توان بگیرم مراد خود از دیو مست چونان میر قصه امیر ارسلان چو نوشیدم آن مایه را از شعف شدم سست و بدحال و خوردم اسف که رازش چه بود ای خدای کریم که گردیدم از گردی...
-
شهرارواح
1402,12,16 15:18
یارا چه سازم بی تو با چشمی که بر راه است دامن مگیر اینگونه از دستی که کوتاه است بر من بتاب ای ماه! امشب برکه ی چشمم: دنبالِ رازِ گفتگوی برکه با ماه است گفتی نداری از دلِ تنگم خبر؛ هر چند: حافظ هم از رنجی که در دل دارم آگاه است دل بردی از من با فریبِ زندگی اما: من با دو چشمِ خویش دیدم؛ عشق جانکاه است زهرِ عسل در کامِ...
-
فاخته...
1402,11,17 00:24
روزی که دل از عشق تو پرداخته بودم کار خود و کار دل خود ساخته بودم دیوانگی ام تابع زنجیر جنون بود کز خانه به میخانه برون تاخته بودم با مهر دلم بردی و بی مهر شکستی افسوس که اخلاق تو نشناخته بودم آن سر که به دامان توام بود زمانی ای کاش که در پای تو انداخته بودم هر بردکه بود از تو و چشم سیهت بود چون من ز ازل قافیه را...
-
تبلور ایمان و پایداری
1402,11,07 16:22
«سه روز» بود، که در مکّه بیقراری بود نگاهِ کعبه، پُر از چشمانتظاری بود «سه روز» صبح شد و سایبان «حِجر و حَجَر» سحابِ رحمت و ابرِ امیدواری بود به احترامِ شکوفاییِ گلِ توحید «سه روز» کارِ حرم، عشق و رازداری بود زِ هجرِ روی علی، کارِ «حِجرِ اسماعیل» در این سه.روز و سه.شب، نُدبه بود و زاری بود پس از «سه روز» از آن روی...
-
مادرجان، الگوی یک مادر مسلمان ایرانی
1402,10,11 21:01
به بهانه استقبال از روز گرامی مادر *مادرجان* (۱) به معنای واقع کلمه یک الگو برای زن مسلمان ایرانی است. چه میگویم وی الگوی یک انسان، ورای یک زن، ورای یک مرد برای ساختن یک زندگی عمل کرد. بعنوان یک همسر باوفا و فداکار بهنگام خشکیدن قنات و بر باد رفتن شکوه و عزت اجتماعی خانواده دامن همت به کمر زد ابتدا از راه نانوایی، و...
-
محبس دنیا
1402,09,18 01:13
شعله ی چشمت اگر روشن کند فانوس را می رباید از شب ما وحشت کابوس را ای بصیر بالعباد ای عشق از رو برده است دیده بان چشمهایت، گشت نامحسوس را من همان حیران مدهوشم که از فرط جنون می درد بر خویش جهلش پرده ی ناموس را روح عصیانی که از روز ازل با پای لنگ روی دوشش برده عمری صخره ی افسوس را می چکد از بالش خیسم سراب اما شبی خواب...
-
حسن استماع(۱)
1402,08,07 01:48
ملاح و مرد ملا(۱) آن یکی ملا به کشتی شد سوار تا کند هجرت مگر از آن دیار رفت روی عرشه تا زان جایگاه بنگرد پهنای دریای سیاه از قضا ناگاه پایش خورد لیز واژگوندر آب ها گردید تیز در میان موج های بی قرار غوطه میخورد همچنان بی اختیار داد وقالش را چو ملاحی شنید زد به دریا و به فریادش رسید سوی ملا کرد دستش را دراز گفت دستت را...
-
میخک
1402,08,05 00:18
آنکس که شد دلبند تو ، کی میرهد از بند تو آشفته گردد حال دل ، با فتنه ی لبخند تو برگرد تو پروانه سان ، گردم اگر سوزد پرم منعم نکن از عشق خود ، سودی ندارد پند تو لب را چه گویم مختصر ، کندویی ازشهد و شکر با بوسه ای کام و دهن ، شیرین شود از قند تو گفتم خریدارش تویی ، گرمای بازارش تویی حقّا روا باشد دهد ، جان برسر سوگند تو...
-
پرنده مسی
1402,07,27 01:04
و قلب من چمدانیست رنگو رو رفته که سالهاست پی تو به جستوجو رفته تو را ندیده و مثل علامت پرسش همیشه آخر سر در خودش فرو رفته و قلب من شاید یک پرندهی مسی است تو آفریدهایاش با دو بال تو رفته چه فرق میکند اصلاً پرنده یا چمدان؟ چه فرق میکند اینها کدام سو رفته؟ برای من «نرسیدن» همیشه خوبتر است به محض آمدنم...
-
نغمه عاشقانه
1402,07,19 15:37
دختر فکر بکر من، غنچه لب چو وا کند از نمکین کلام خود حق نمک ادا کند طوطی طبع شوخ من گر که شکر شکن شود کام زمانه را پر از شکر جانفزا کند بلبل نطق من ز یک نغمه عاشقانه ای گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا کند خامه مشکسای من گر بنگارد این رقم صفحه روزگار را مملکت ختا کند مطرب اگر بدین نمط ساز طرب کند گهی دائره وجود را جنّت...
-
مبدا عاشقی
1402,07,16 22:18
و چه خوش می آید، فصل من! مبدأ عاشقی ام! می شمارم از شوق لحظه و ثانیه ها را هردم! خانه ام، شعرم، نفسم، همه ی جان و تنم مملو از پاییز است عشق در بوته ی جانم پیداست نور از عمق نگاهم جاریست آسمان می خندد شاپرک خوشحال است مرغ عشقم اینک در پی همنفسی می گردد! میروم بالاتر تا سر قله ی عشق تا بلندای جنون می نوازم دف را می...
-
کاسه بشکسته
1402,06,21 19:25
بداهه گویی رفتی و رفت از دلم تاب و خور و خواب و نوش از سر من نیز رفت حوصله و فکر و هوش زخم زدی بر دلم با نوک مژگان خویش باده ای از شوکران، دادی و گفتی بنوش از تو ستمکاره تر کیست به روی زمین کز در عشق آمدی ای صنم خرقه پوش با من بیدل مکن سر به سر ای بی وفا کاسهء بشکسته را از چه زنی بند و جوش سوی شما بنگرید آمدم ای...
-
یادمان جاری اربعین
1402,06,12 23:04
*یادمان جاری اربعین* اربعین سنت خوبی است ز پارینهء دور سنتی زنده میان همه تا نفخهء صور تسلیت یابد از آن خاطر ناشاد و غمین پردهء شب بدرد عاقبت از پنجهء نور الگوی زندهء آن جلوه گه نور حسین پرتو افکن شده تا قدس شریف و لبنان سند و کشمیر و بدخشان و خزر تا خوارزم هند و چین، مالزی و روس و پروس و ایران اربعین تو حسین جان همه...
-
[ بدون عنوان ]
1402,05,12 23:10
دوست دارم او بماند من فدای او شوم اندرین دریای محنت ناخدای او شوم گر دهد فرمان نثارش جان خود را میکنم فخر بر عالم کنم گر خاک پای او شوم. م. ح. پژوهنده- ۱۴۰۲/٥/١٢ "ای کاش خزان عبور می کرد از دشت یا چرخ دمی به کام مردم می گشت لبریز شد از بلا بزرگی هامان ای کاش دوباره کودکی برمی گشت" زهرا وهاب (ساقی) ۱۴۰۱/۱۲/۲۰
-
شعر بی سامان
1402,05,02 18:59
تمام شهر را گشتم به دنبال نشان از خود خودم پیدا نشد؛ تنها، شکستم استخوان از خود خودم ماه شبم بودم؛ به این باور که خود باید به زیر تیغ خورشیدم بسازم سایبان از خود نشد در قلب تو جایی برای خواب من پیدا من آن گنجشک زارم که ندارد آشیان از خود نقاب خنده بر صورت کشیدم تا نفهمی که بریدم بارها بی تو؛ به میل خود امان ازخود پی...
-
بغض خونین
1402,04,29 17:28
بغضی پر از اشک خونین، در دشت جولان گرفته با عشق، این رنجِ شیرین، شوری دو چندان گرفته دیروزمان غرقِ حسرت، فردا پر از وحشتی گنگ نیرنگِ پنهانِ تردید، از خلق ایمان گرفته از باغبان بسکه در باغ، گل بی محابا رَکَب خورد: ترسان بخود رنگِ زرد، خارِ مغیلان گرفته افتاد ساز رهایی تا از لبانِ ترانه؛ دیدیم رقصِ اناالحق در سینه ها...
-
[ بدون عنوان ]
1402,04,23 14:05
دور از تو در خیال خود از عشق دم زدم در کوچه باغ خاطره تنها قدم زدم تصویر بی قرار تو را پیش پای شعر بر پیکر تخیل پهناورم زدم بر ساقه ی درخت کهنسال باورم نقش تو را به ناخن رویا، قلم زدم من بی تو از جهنم سوزان زندگی هر شب سری به کوچه سرد عدم زدم یاد تو را برهنه فشردم به سینه ام رسم نجیب شرم و حیا را به هم زدم آوارم...
-
جنازه سرو
1402,04,21 03:06
همای مهر به زندان خشم در بند است به روی شهر غمی تلخ سایه افکنده ست گرفت روسری از سر اگر چه بید؛ ولی هنوز گیسوی مواج عشق در بند است از آن شبی که به تاراج رفت روح یقین غباری از دو دلی در هوا پراکنده ست گرفته دور وطن را هوای کینه ولی وطن برای دلش، عشق آرزومند است خزیده در پس دیوار یاس روح امید ولی به موی زنی کار زاهدان...
-
سخنی با کودک درون خود
1402,03,25 15:16
عصر پنجشنبه به سنت نیاکان یادی از رفتگان این راه دراز کرده، سخنی با کودک درون خویش از سر مهر و به شکرانه تنفس در سرای سپند بنماییم و از درازای کلام بپرهیزیم که گفته اند: کم گوی و گزیده گوی چون در. بله، این حقیر سراپا تقصیر در اون سالهای دور، آن زمان که شعر را به ترازوی قیراط می سنگیدند، شعر کیلویی میگفتم و خیال میکردم...
-
سرزمین خسته
1402,03,22 01:22
پر کرده ابری تیره جانِ آسمانش را آشفته کرده دردها روح و روانش را آواره گنجشکی که یک شب حمله ی توفان بر باد داد آغوش امن آشیانش را فریاد خاموش است و بغضی در گلو مانده انگار بند آورده بی رحمی زبانش را گاهی هوس دارد بخندد ریز ریز اما هر بار گِل می گیرد اندوهی دهانش را دست طناب دار با تکفیر حق جویی گاهی فشرده سخت حلقوم...
-
حروف عاشقی
1402,03,11 00:58
حروف عاشقی را واژهء الکن نمیفهمد کسی چون زن شکوه دل سپردن را نمیفهمد به روی شانه ام آهسته سر بگذار بی پروا که بغض بی پناهت را کسی جز من نمیفهمد برای جنگل از درد بیابان ها نگو وقتی کویر تشنهء خشک سترون را نمیفهمد میان شعله افکندند روح آرزومان را عذاب سوختن را جز دل خرمن نمیفهمد به حال تیره بختی مان چه سودی داشت این آتش...
-
نوشدارو
1402,03,03 01:56
قصه ی دلتنگی ما بی تو پایانی ندارد آسمان ابری است اما برف و بارانی ندارد شعله ی خورشید روشن، ماه نورانی است اما داستان تیره روزی، نیز پایانی ندارد حال طوفان گونِ ما را در شب تاریک ظلمت دامن مواج دریاهای طوفانی ندارد رنگ آزادی پریده شهر محبوس است در غم بسکه دارد زخم کاری؛ در تنش جانی ندارد خنده خشکیده است بر لب؛ تشنه ی...
-
[ بدون عنوان ]
1402,02,27 09:39
عشق پرپر می زد اما هیچ کس کاری نکرد مُرد دل درسینه هامان هیچ کس زاری نکرد هیچ کس بر مرگ شادی بین این جمع حزین جز طنین خنده ای محزون عزاداری نکرد هی نوشتیم از شکوه عشق اما هیچ کس از کتاب مهر ورزی پرده برداری نکرد پای رویا در مسیر استجابت گیر بود پای در گل مانده را حتی دعا یاری نکرد گنج عشقی بود پنهان در دل اما هیچ کس...
-
کیمیای جان
1402,02,25 12:13
چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنی است آن بینی گر به اقلیم عشق روی آری همه آفاق گلستان بینی بر همه اهل آن زمین به مراد گردش دور آسمان بینی آنچه بینی دلت همان خواهد وانچه خواهد دلت همان بینی بیسر و پا گدای آن جا را سر به ملک جهان گران بینی هم در آن پا برهنه قومی را پای بر فرق فرقدان بینی هم در آن سر برهنه جمعی را...
-
شعر، کدام شعر؟
1402,02,25 10:28
قابل توجه ادب دوستانی که دارای ذوق هنری در شعر هستند. امروزه وقتی میگوییم شعر باید توجه داشته باشیم که منظور از آن کدام شعر است شعر کلاسیک یا شعر روز. و هر کدام هم انواعی زیر مجموعه دارد که شما را به مطالعه هر دو در دایرة المعارف گوگل کروم ارجاع میدهم. شعر امروز اصولا به وزن و قالب و میزان های عروضی پای بند نیست شاخص...
-
آب حیوان
1402,02,24 12:42
*در سوگ بزرگی برای فقدان آن امام* عزای کیست که عالم تمام، گریان است سرشک شیعه و سنی روان چو باران است مگر امام مبین صادق از میان رفته ، که بانگ شیون و اندوه تا به کیوان است امام و هادی و محیی الشریعه و استاد که مستفیدش هزاران نفر چو نعمان است میان امت اسلام این امام همام چو شمع جمع فریقین و نور ایمان است کجاست آن که...
-
راه ناهموار
1402,02,24 11:07
آمد آن روزی که هر هنجار ناهنجار شد واژه در دست و زبان خلق، جنگ افزار شد چرخ اگر قدری مُرّوت داشت در قاموسِ خویش: تا به ما نوبت رسید از عمد لاکردار شد چهره ی شادابِ شادی شرمگین شد؛ رنگ باخت دم به دم غم روی غم در سینه ها انبار شد پیشِ چشمِ باغبان ها در شبیخون خزان شاخه ای در باغ اگر هم بود چوبِ دار شد جایِ عطر و بوی گل...
-
عشق سوخته (نوستالژیک)
1402,02,20 00:47
یاد باد ایام وصل، آن روزگاران یاد باد آن خوشیها، عیش ها با ماه رویان یاد باد هر دو چون جوزا میان آسمان عشق و شور در میان اختران، رخشان و رقصان یاد باد خود ندانستم که باشد اختران را هم افول باید آخر گشت پشت کوه پنهان یاد باد وه چه جان فرساست هجر یار و فقدان حبیب خاصه هجرانش اگر ناید به پایان یاد باد....
-
خود را به خدا بسپار
1402,02,17 22:17
خود را به خدا بسپار، آن دم که دلت تنگ است وقتی که صداقت ها، در پردهء صد رنگ است او کعبهء عشاق است، او دور ز نیرنگ است فریادرسی جز او خود کیست که بیرنگ است خود را به خدا بسپار (٢) خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی آن لحظه که در سینه داری دل سودایی از او بطلب ای دوست هر چیز که میخواهی او ناظر حال توست هر لحظه و هر...