-
عشق سوخته (نوستالژیک)
1402,02,20 00:47
یاد باد ایام وصل، آن روزگاران یاد باد آن خوشیها، عیش ها با ماه رویان یاد باد هر دو چون جوزا میان آسمان عشق و شور در میان اختران، رخشان و رقصان یاد باد خود ندانستم که باشد اختران را هم افول باید آخر گشت پشت کوه پنهان یاد باد وه چه جان فرساست هجر یار و فقدان حبیب خاصه هجرانش اگر ناید به پایان یاد باد....
-
خود را به خدا بسپار
1402,02,17 22:17
خود را به خدا بسپار، آن دم که دلت تنگ است وقتی که صداقت ها، در پردهء صد رنگ است او کعبهء عشاق است، او دور ز نیرنگ است فریادرسی جز او خود کیست که بیرنگ است خود را به خدا بسپار (٢) خود را به خدا بسپار ، آن لحظه که تنهایی آن لحظه که در سینه داری دل سودایی از او بطلب ای دوست هر چیز که میخواهی او ناظر حال توست هر لحظه و هر...
-
خالق ام الفسادابلیس+
1402,02,17 01:55
آلوده بود با تب نفرت سرشتشان عبرت برای خلق جهان، سرنوشتشان این قوم بد نهاد و پریشان بهمنی بدتر شد از خزان؛ شب اردیبهشتشان انگشت روی هر چه نهادند سنگ شد لعنت به سنگ مسجد و دیر و کنشتشان یک جای ذهن آینه سالم نمانده است از بس که خورده بر سر آیینه خشتشان حتی بهشت ملعبه ی دست شیخ شد سوزاندمان شراره ی افکار زشتشان در هر...
-
قامت شمشاد (دو غزل از مشکات)
1402,02,17 00:02
دو غزل ناب از استاد ادیب و هنرمند در صنعت خوشنویسی و َشعر جناب آسید محمود ستاری: (۱) به تاب زلف سیاهش که عهد خود نشکستم خدای را که من از هر چه غیر اوست گسستم چه روز ها که به شوق وصال آن مه پنهان به راه مسجد و میخانه تا به شام نشستم به روزگار تعیش نبود عیش و سروری به شوق دوست به محفل بسی قرابه شکستم چه افتد ار نگهی...
-
قاتل آزادی
1402,02,16 23:28
گله از دست کسی نیست سوایِ خودمان که میان تله رفتیم به پایِ خودمان گله از دست کسی نیست خدا شاهد بود: که کمر بست دلِ ما به فنایِ خودمان من و تو قاتلِ آزادیِ خویشیم رواست: بنشینیم شبی را به عزایِ خودمان بنشین پیش من ای دوست سراپا دل شو که بخوانم غزل از حال و هوایِ خودمان ای دل آزرده از این دور تظلم! ما را نرسد بد؛ مگر از...
-
ساقی میخانه
1402,02,16 22:08
بیا به کوچه میخوارگان سری بزنیم به لطف ساقی میخانه ساغری بزنیم به اقتدای همین بال های خورده به سنگ در آسمان قفسناک مان پری بزنیم بیا به سقف پر از دود آهمان با عشق به دست گیسوی تو رنگ بهتری بزنیم به ماهتاب زمین دیگر اعتباری نیست بیا سری به قمر های دیگری بزنیم بیا به همت پاروی دست های خیال سری به قایق در خون شناوری...
-
[ بدون عنوان ]
1401,12,18 12:04
*برآمدن "خورشید" از نیمه "ماه" ای صاحب سریر ولایت به بحر و بر دیهیم خسروی به تو زیبد نهی به سر آن جا که عشق و دلهره باهم شودعجین حالی است طرفه، روح شود با خبر اگر در این هوای تف زده گردیده ام کویر بر من ببار تا که چو دریا شوم مگر گفتند هجر یار، چو ماه است پشت ابر آری، ز هجر اوست که دارم چنین شرر...
-
صبح روشن فردای شهر
1401,12,14 16:30
می تراود نغمه ی دلتنگی از لبهای شهر نیست امیدی به صبح روشن فردای شهر باز هم کابوسِ حسرت بی خبر این روزها سایه افکنده است روی قامت رعنای شهر در سکوتی از فغان لبریز از هر سو به گوش می رسد آوای در خود سوختن از نای شهر غم هجوم آورده از شش سو به این خاک غریب می تراود غم هم از پایین هم از بالای شهر خواب راحت حق مردم بود اما...
-
دردآشنا
1401,12,12 03:39
هو المحبوب "به یغما برده دلبر عقل و دینم" قضا بنشسته گویی در کمینم جهان تار است بی روی تو دلبر بتاب ای مهر تا روی تو بینم. ببین غرق گناه و رو سیاهم چنین بی در بلا و بی پناهم به نفس دون وشیطانم سپردی خدایا تا فزون گردد گناهم ؟! "به روی من دری از مهر وا کن من بیگانه را دردآشنا کن" به دام خود در این...
-
خاکستر کویر
1401,11,08 15:20
در سینه گر چه بی تو، غم بی شمار دارم: شادم که با غم تو، هر شب قرار دارم تسخیر کرده یادت شش گوشه ی دلم را: من پیشِ عشق، عقلی بی اقتدار دارم آه ای بهارِ پنهان پشتِ نقابِ پاییز من بی تو صد خزان تا، فصل بهار دارم مات است در نگاهم، دنیای بی تو انگار آیینه ام که روحی، غرق غبار دارم خاکستر کویری، لب تشنه ام که عمری است؛ با...
-
بی نای عشق
1401,10,29 00:30
گفتی که بی من سر به صحرا میگذاری عشق مرا چی، خانه اش جا میگذاری؟ بی نای عشق ای مبتلای درد هجران برگو چگونه در سفر پا میگذاری... ؟! بداهه در استقبال از شعر دخترم انشاد گردید: یک روز بی تو سر به صحرا می گذارم روی دل کم طاقتم پا می گذارم دنیا مرا حسرت به دل می خواست، یک روز داغ تو را بر قلب دنیا می گذارم مثل تو که گه گاه...
-
درس عشق
1401,08,28 15:37
شمعیم و دلی مشعلهافروز و دگر هیچ شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ افسانه بود معنی دیدار، که دادند در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ روزی که دلی را به نگاهی بنوازند از عمر حساب است...
-
وطن جان خسته ام...!
1401,08,14 20:34
تو آن باغی که تاب آورده عمری بی بهاری را تحمل کن وطن باز این غم بی برگ و باری را سراپای تنت زخم است؛ این را خوب می دانم ولی طاقت بیاور باز هم این زخم کاری را غمی جانکاه بر جانت، به جای برف باریده بیاموزم به غمخواری شکوهِ غمگساری را چگونه بر لبانت می شود لبخند بنشانم که بر تن داری از آغاز، رخت سوگواری را بزرگم خواستی...
-
درون خلو ت آیینه
1401,07,25 18:02
شب است؛ شب درونِ خلوت آیینه ایستاده زنی که می شناسمش از روزهای کودکی ام به هر طرف که نظر می کنم؛ کسی چون من، کسی به هیئت این روزهای زندگی ام، کسی که هم خودِ من هست گاهی و هم نیست، میانِ باغچه ی ذهن خویش با دستش، برای کودکِ بی روح آرزوهایی، که کنج خلوت ذهنش به انتظار اجابت، غریب جان دادند؛ به کار کندنِ گوری بزرگ،...
-
زن در ایران قدیم
1401,07,24 21:00
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۸۰ - زن در ایران زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود پیشهاش، جز تیرهروزی و پریشانی نبود زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت زن چه بود آن روزها، گر زآن که زندانی نبود کس چو زن اندر سیاهی قرنها منزل نکرد کس چو زن در معبد سالوس، قربانی نبود در...
-
دریغ از یک جواب
1401,07,23 18:10
بار سنگین، ماه پنهان، اسب لاغر نابلد ره خطا بود و علامت گنگ و رهبر نابلد ما توکل کرده بودیم، این ولی کافی نبود نیل تر بود و عصا خشک و پیمبر نابلد از چه میخواهی بدانی؟ هیچ یک از ما نماند دشمن از هر سو نمایان، ما و لشکر نابلد از سرم پرسی؟ جز این در خاطرم چیزی نماند تیغ چرخان بود و گردن نازک و سر نابلد مشتهامان را گره...
-
در محفل شعر
1401,07,22 16:59
درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت در من غزلی درد گرفت و سر زا رفت سجاده گشودم که بخوانم غزلم را سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت در بین غزل نام تو را داد زدم داد آن گونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت من بودم و زاهد به دو راهی که رسیدیم من سمت شما آمدم،...
-
بمانیم که چه
1401,07,22 16:53
سایه جان رفتنی هستیم بمانیم که چه زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟ درس این زندگی از بهر ندانستن ماست این هـمه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟ خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز دوش گـیریمـــو بخاکش برسانیم که چه؟ پی این زهر حلاحل به تشخص هـــر روز بچشیم و به عزیزان بچــشانیم که چه؟؟ دور سر هلــهله هاله شاهـــین...
-
قیمت شوق
1401,06,07 13:20
چشمهایِ تو، که اندوهِ مرا تسکین اند؛ از چه رو، با من دلباخته، سرسنگین اند؟! دی گذشت و پس از آن شدتِ سرما، گلها: چشم در راهِ شبِ اولِ فروردین اند بی تو، از نسلِ کویر و گَوَن و خار و خس اند: باغهایی که در آغوشِ گُل و نسرین اند... چشم هایم که خطا از تو گرفتند؛ هنوز پیشِ چشمانِ خطا پوشِ تو، شرم آگین اند من که مومن به...
-
نشان حبیب
1401,06,07 13:14
زین گونهام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانهام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست گم گشتهی دیار محبت کجا رود؟ نام حبیب هست و نشان حبیب نیست عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست در کار عشق او که جهانیش مدعی است این شکر چون کنیم که ما...
-
زندگی زیباست
1401,03,20 14:56
زندگی زیباست ای زیبا پسند لیک اگر زیبا بماند بی گزند، بگذرد روز و شبت بی دغدغه فارغ از پایین و بالا چون و چند! در سراشیبی پس از پنجاه و شصت افتد آهوی تو دیگر در کمند زشت گردد چهره گردد پای سست واکر و زنبیل میپرسی به چند. آن موقع در هشتاد و نود سالگی فقط برای دل بچه ها و نوه هایت لبخند میزنی، یعنی داری فیلم بازی میکنی،...
-
دوران عاشقی
1401,03,20 10:09
امروز هم به رخوتِ بیبادگی گذشت آری، گذشت... مستیِ دلدادگی گذشت در آتشِ خیال تو با خود قدم زدم دوران عاشقی به همین سادگی گذشت میدانم ای فرشته که باور نمیکنی شبهای قصهگویی و شهزادگی گذشت روزی ز چشم مردم و روزی به پای تو عمر مرا ببین که به افتادگی گذشت! شرمندهی توایم و سرافراز از اینکه عمر گر دین نداشتیم، به آزادگی...
-
امیر قافله
1401,02,04 23:05
همین که عکس ابوالفضل توی آب افتاد فرات همهمه کرد و در التهاب افتاد به دست حافظه ی رودِ از قمر لبریز میان گیسوی مهتاب پیچ و تاب افتاد نگاه دربدر موجِ خسته شاهد بود که رود از اثر شرم در عذاب افتاد نکرد چاره ی لب تشنگی به مشتی آب و ناگه از رخِ نامردمان نقاب افتاد سوار اسب شد و رو به خیمه راهی شد سپاه وحشی دشمن در...
-
مسیح گمشده
1400,10,17 21:12
خود این حکایت هر روز روزگار من است به غم دچار چنانم که غم دچار من است نسیم سبز بهاری وزید بر خاکم اگر خطا نکنم عطر، عطر یار من است کدام گریه از این سنگ شسته است غبار کدام لحظهی روشن در انتظار من است پرید پلک دلم میهمان جانم کیست؟ کدام دسته گل امروز بر مزار من است؟ مرا تحمل دیدار اشکهای تو نیست فدای آن دل غمگین که...
-
آب طلب نکرده
1400,09,09 12:19
از باغ می برند چراغانیت کنند تا کاج جشن های زمستانیت کنند پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانیات کنند یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند این بار میبرند که زندانیات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن میروی شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست از نقطهای بترس که...
-
سلطان جنگل
1400,08,17 12:01
شیری به جنگلی ستم بی شمار کرد هر روز بیش از آنچه که باید شکار کرد جنگل به شورش آمد و شیر از هراس جان تا مدتی که فتنه بخوابد فرار کرد شیران و روبهان و شغالان برون شدند زان پس عقاب اساس شهی استوار کرد هر جا پرنده ای به مقامی رسید از او وانگه چرندگان و ددان برکنار کرد جغدی وزیر کرد و عقابی امیر کرد جغدی دگر به کار نظارت...
-
بغض
1400,08,10 06:28
بیا یک امشبی را بشکن ای بغض بیا یاری کن امشب با من ای بغض بیا بشکن که جای گفتنم نیست که با اشکم چه جای گفتن ای بغض برای رفتنم پایی نمانده شکسته عشق پای رفتن ای بغض رهایم کن که چشمی اشک دارم ببارم بر تو دامن دامن ای بغض گلویم را چو پیک مرگ مفشار که یکبار است مرگ و شیون ای بغض مزن سر را به سقف سینه هر شب نمی یابی در او...
-
فالنامه سال
1400,03,20 18:31
چه خرم عید فرخنده زعهد جم بجا ماندی که شادی پیر برنا را ز لطف کردگار آید چو پیک ماه فروردین بسوی لاله زار آید پیام شادمانی از یمن و از یسار آید مه اردیبهشت از نو سرور دل کند افزون غریو شادی بلبل ز هر کوی و دیار آید به خرداد از گل و ریحان معطر کن مشام جان نسیم عنبر افشانی ز سوی مرغزار آید چو تیر آید سحرگاهان کند عزم...
-
در مالیخولیای کرونایی
1399,01,27 01:18
پشت این پنجره ها، دورها آوایی است که مرا میخواند و منش میبینم. و صدا میزنم او را هر دم، او که در جان من است، و دلم باز چه از دوری او تنگ شده، او که خود مظهری از تنهایی است. ای خدا.....! کی تو این فاصله ها را آخر ، از میان بر خواهی داشت؟ من از آن میترسم لیک، که زمانی باشد ، که نباشیم دگر، و بماند بر دل، آرمان دیدار.......
-
نوروز و کرونا
1399,01,05 22:50
یکی از عزیزان این غزل را از خانم پیرایه یغمایی برایم فرستاد: « نوروز بمانید که ایّام شمایید! آغاز شمایید و سرانجام شمایید... غزل را که خواندم، با الهام از مضمون زیبای آن، بالبداهه این ابیات در صحیفه ذهنم جای گرفت: به به، چه به جا سفته غزل، خانم یغما هورا به چنان هوش و زهی بینش والا ایام شمائید و شمائید مبارک وآن مهر...