شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

قیمت شوق

چشمهایِ تو، که اندوهِ مرا تسکین اند؛
از چه رو، با من دلباخته، سرسنگین اند؟!

دی گذشت و پس از آن شدتِ سرما، گلها:
چشم‌ در راهِ شبِ اولِ فروردین اند

بی تو، از نسلِ کویر و گَوَن و خار و خس اند:
باغهایی که در آغوشِ گُل و نسرین اند...

چشم هایم که خطا از تو گرفتند؛ هنوز
پیشِ چشمانِ خطا پوشِ تو، شرم آگین اند

من که مومن به نگاه تو شدم از آغاز؛
چشمهایِ تو بگو! پس به کدام آیین اند؟

من گل از باغ کرامات تو چیدم اما؛
چشم هایِ تو گل از باغ حیا می چینند

قطعه قطعه است تنِ شعر من امشب، انگار
واژه ها، آینه یِ بابکِ خُرم دین اند

گرچه تلخ است دهان غزلم؛ اما شکر،
واژه ها، در دهنِ شعرِ شما، شیرین اند

بسته ام چشم به روی همه خوبان، زیرا
که محال است شبیهِ تو به دل بنشینند

قیمتِ شوقِ مرا بر دل چون آینه‌ات
رقبا، آه کشان، گرمِ سبک‌ سنگینند

زهرا وهاب (ساقی)

نشان حبیب

زین گونه‌ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست


جانم بگیر و صحبت جانانه‌ام ببخش
کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست


گم گشته‌ی دیار محبت کجا رود؟
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست


عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست


در کار عشق او که جهانیش مدعی است
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست


جانا نصاب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست


گلبانگ "سایه" گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به نـاله‌ی هر عندلیب نیست
                هوشنگ ابتهاج