شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

راه ناهموار

آمد آن روزی که هر هنجار ناهنجار شد
واژه در دست و زبان خلق، جنگ افزار شد

چرخ اگر قدری مُرّوت داشت در قاموسِ خویش:
تا به ما نوبت رسید از عمد لاکردار شد

چهره ی شادابِ شادی شرمگین شد؛ رنگ باخت
دم به دم غم روی غم در سینه ها انبار شد

پیشِ چشمِ باغبان ها در شبیخون خزان
شاخه ای در باغ اگر هم بود چوبِ دار شد

جایِ عطر و بوی گل در نای جانبخشِ بهار
سهمِ دستِ باغبانِ پیر، مُشتی خار شد

باز شد تا چترِ نفرت بر فراز شهرها
روزگارِ عشق ورزان سخت رقّت  بار شد

خون ما را بر زمین تا ریخت ظالم بی امان
شیخ در محرابِ خون، سرگرمِ استغفار شد

جای ماندن نیست اینجا مرکب آور کوچ را
روحِ آزادی در این غمخانه استثمار شد

قصد رفتن کرده ایم از شهر تا آغوشِ عشق
گر چه پیشِ پایِ رفتن، راه ناهموار شد.

زهرا وهاب(ساقی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد