شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

جیمبو نمیخواهد به مدرسه برود!

"جیمبو" سراسیمه درآمد از توی غارش

در مشت خود هی می فشارد دشمن اشکارش


"جیمبو" سراسیمه میان موج ها گم شد

جوّ از فشار موج نوری، پر تلاطم شد


جای درختان صنوبر رسته آنتن ها

"جیمبو" نهاده سنگ خود را در فلاخن ها  


"جیمبو" سر او می خورد گیج از فشار موج

موج و اشعه، نور و ذره، فوج اندر فوج


از کشف خود "جیمبو" حسابی هم پشیمان بود

آتش همان بهتر که در چخماق پنهان بود


"جیمبو" سواری خورده بس برشانه امواج

او را گرفته سرگجه فکرش شده تاراج


تیر و خدنگ و نیزه با او دارد هر جا کار

آلودگیّ موج و نور و صوت بی هنجار


"جیمبو" چه روزی داشت آن موقع توی باغش

"جیمبو" همان به که نمی کوشید در دانش


امروز "جیمبو" در دل امواج می رقصد

زیر شعاع صفرویک لیلاج می رقصد !!!


"جیمبو" ندارد بیش از این سربسته با ما حرف

سر در گریبان کرده همچون مرغ ِ سر در برف . 

-------------------------------------------
پ. ن: توسعه و تعمیق دانش و دست یابی بر اسرار فیزیک آیا باید آدمی را به بهشت موعود رهنمون می شد یا به تیه هلاک؟  
با این توصیف شعر بالا در قالب نوعی طنز، نقد تمدن افسارگسیخته ای است که منهای فضایل و ارزش های اصیل انسانی تمامی ساحت زندگی نوع بشر را تسخیر نموده است. 
"جیمبو" یک نام نمادین است برای نوع آدمی.