شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

سرزمین خسته

پر کرده ابری تیره جانِ آسمانش را
آشفته کرده دردها روح و روانش را

آواره گنجشکی که یک شب حمله ی توفان
بر باد داد آغوش امن آشیانش را

فریاد خاموش است و بغضی در گلو مانده
انگار بند آورده بی رحمی زبانش را

گاهی هوس دارد بخندد ریز ریز اما
هر بار گِل می گیرد اندوهی دهانش را

دست طناب دار  با تکفیر حق جویی
گاهی فشرده سخت حلقوم اذانش را

نایی نمانده در تنش تا باز برخیزد
از بس بریده تیزی خنجر امانش را

این سرزمین خسته در زیر و بم تاریخ
با قصه ای خونبار  پس داد امتحانش را

باغ دلش سیرابِ ابر خشک سالی شد
از بس به حرف آورده گریه ناودانش را

یک روز بر می خیزد از جا خاک خون رنگم
تا پس بگیرد حرمت پیر و جوانش را

برق سراب افتاده روی قامتش اما
می گیرد از این قوم روزی سایبانش را

زهرا وهاب ساقی ۱۵خرداد۱۴۰۲

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد