شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

جنازه سرو

همای مهر به زندان خشم در بند است
به روی شهر غمی تلخ سایه  افکنده ست

گرفت روسری از سر اگر چه بید؛ ولی
هنوز گیسوی مواج عشق در بند است

از آن شبی که به تاراج رفت روح یقین
غباری از دو دلی در هوا پراکنده ست

گرفته دور وطن را هوای  کینه ولی
وطن برای دلش، عشق آرزومند است

خزیده در پس دیوار یاس روح امید
ولی به  موی زنی کار زاهدان بند است

از آن مخاطره ها روی دست خواهش باغ
فقط جنازه ی یک عده سرو جامانده ست

اگر چه وزن بلا روی دوش خسته ی ما
هزار بار فزونتر ز کوه الوند است-

بیا به کوری چشم حسود لب وا کن
به خنده؛ کار وطن، لنگ عطر لبخند است

به هم بریز بساط ریای زاهد را
که رنگ زهد ریاییش، شرک مانند است

#زهرا، وهاب(ساقی) 

۱۴۰۲/۴/۲۰

حروف عاشقی

حروف عاشقی را واژهء الکن نمیفهمد

کسی چون زن شکوه دل سپردن را نمیفهمد 


به روی شانه ام آهسته سر بگذار بی پروا 

که بغض بی پناهت را کسی جز من نمیفهمد 


برای جنگل از درد بیابان  ها نگو وقتی 

کویر تشنهء خشک سترون را نمیفهمد 


میان شعله افکندند روح آرزومان را 

عذاب سوختن را جز دل خرمن نمیفهمد 


به حال تیره بختی مان چه سودی داشت این آتش 

شب تقدیر ما را آتش روشن نمیفهمد 


بیارم حجتی روشن که عمق دردهامان را 

کسی این روزها بی آیتی متقن نمیفهمد 


شعار عدل سر دادند مردا ن و یقین دارم 

غم تبعیض را هرگز کسی چون زن نمیفهمد 


چه تعبیری قفس دارد مگر از صبح آزادی 

که این گلواژهء سرخ مطنطن را نمیفهمد 


مرا زاهد از دین را نفهمیدند عاشق ها 

که دینداران بی دین را جز اهریمن نمیفهد 


زهرا وهاب (ساقی) 

نوشدارو

قصه ی دلتنگی ما بی تو پایانی ندارد
آسمان ابری است اما برف و بارانی ندارد

شعله ی خورشید روشن، ماه نورانی است اما
داستان تیره روزی، نیز پایانی ندارد

حال طوفان گونِ  ما را در شب تاریک ظلمت
دامن مواج دریاهای طوفانی ندارد

رنگ آزادی پریده شهر محبوس است در غم
بسکه دارد زخم کاری؛ در تنش جانی ندارد

خنده خشکیده است بر لب؛ تشنه ی شادی ست عالم
تشنگی با خشک سالی، "فرق چندانی" ندارد

معتکف بودند عمری زاهدان در مسجد اما
صدق ما را در عبادت، مُهرْ پیشانی ندارد

زهد زاهد رخنه افکنده است در ایمان مردم
گر چه خود از کرده اش حس پشیمانی ندارد

ای طبیب دردمندان؛ نوشدارویی بیاور
درد مردم جز عدالت، هیچ درمانی ندارد
زهرا وهاب (ساقی).
https://t.me/sheresaghi52