وقتی دل سودایی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن کوته نظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد باید که فروشوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد شاید چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها
هر تیر که در کیش است گر بر دل ریش آید ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش میگویم و بعد از من گویند به دورانها
شعر از: سعدی، غزل ۲۴، دیوان غزلیات.
تقدیم به سرمستان باده الستی که عاشقانه در حریم دوست دست افشاندند و باتمسخر بر آرایه های فریب خنده زدند:
شب و سکوت و مناجات و ناله های خموش
نوای شوق ز کروبیان، پیام سروش
طلب کنی اگر ای دوست عمر جاویدان
بیا به میکدهء ما هرآنچه خواهی نوش
برغم موعظه شیخ ، جام می بی شک
فزایدت به یقین دانش و فراست وهوش
بیا بیا و مرو زانکه سخت مشتاقم
به ربنای تو کو آید عاشقانه بگوش
«غلام همت آن رند عافیت سوزم»
که دل پر است ز شور و خروش و لب خاموش
رسیده اذن هلموا * به عاشقان، یاران
برید ره به دیار حبیب، دوشادوش
به خم و باده هجوم آورید دست افشان
چنانکه پر شود عالم ز بانگ نوشانوش
پ. ن:
* اشاره تلمیحی به دعوت حضرت ابراهیم(ع) برای زیارت بیت الله: «هلموا الی بیت العتیق».