شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

نوید روشنی

تو از تلاطم احساس من خبر داری

و روی خوب و بد حال من اثر داری

نگاه کن به چه اندازه سرخوشم وقتی

که حس کنم  به دلم  ذره ای نظر داری

غمت عجین شده با تار و پود احساسم

بگو تعلق خاطر به من اگر داری

بگو که ماندنت اینجا همیشگی شده است

نگو که در دل من حکم رهگذر داری

بگو حواست اگر بی دریغ با غیر است

هوای کار مرا نیز مختصر داری

من امتدادشب و قصه های بارانم

تو در خودت دل بی تاب شعله ور داری

من انجماد شبی بی ستاره اما تو

نوید روشنی اول سحر داری

دلیل مردن من رنج بی نگاهی توست

بگو فقط خبر از حال محتضر داری

توان پر زدن من نهفته در این که

یقین کنم تو بجای دو دست پر داری!

من عازم سفری پر خطر بسوی توام

 و حدس میزنم اندیشه ی سفر داری

برای وصف من و اشتیاق دیدارش  

چقدر "ساقی"بیچاره شعر تر داری؟

(شعر از شاعره معاصر: زهرا وهاب).