شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

ساقی تر از همیشه

خوردست سنگ قصه ی تقدیر بر پرم

حال وهوای شعر و غزل رفته از سرم


زرد است رنگ خوابم و  در حیرتم که راه

‌حتی خزان نبرده به اعماق باورم


از قصه ای نگفته پرم وقت گفتن است

باید به گوش شب برسد حرف آخرم


پیداست پشت خنده ی من ماتمی بزرگ

مانده است جای پای زمان روی پیکرم


از حال من‌ نپرس که با دردهای خویش

در عمق لحظه های پریشان شناورم


دست مرا بگیر مبادا در این کویر 

پر پر شود شکوه نفس های آخرم


ساقی تر از همیشه  بیا و به نام عشق 

شهد غزل بریز به آغوش ساغرم


ساقی زمان، زمان سخن‌ گفتن‌ از تو نیست

بنشین برای از تو نگفتن‌برابرم


سخت است درک‌ عشق ولی مهلتی بده

تا من‌ از این معادله سر در بیاورم


مسکین ترین یتیم  زمانم به درگهت

راضی نشو به این که برانی تو از درم


گاهی مرا به جام نگاهی حواله کن

هر چند این نگاه زیاد است از سرم


#زهرا_وهاب_ساقی 

@saghi52