شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

در محفل شعر

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

در من غزلی درد گرفت و سر زا رفت


سجاده گشودم که بخوانم غزلم را 

سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت


در بین غزل نام تو را داد زدم داد 

آن گونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت


بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت

 این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت


من بودم و زاهد به دو راهی که رسیدیم

من سمت شما آمدم، او سمت خدا رفت


با شانه شبی راهی زلفت شدم اما 

من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت 


در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند

ناخوانده چرا آمده و ناخوانده چرا رفت


میخواست بکوشد به فراموشیت این شعر

سوزاندمش آن گونه که دودش به هوا رفت.


محمد سلمانی: zenhar.blogfa.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد