شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

در خیالستان جان

دل به یاد روی او هر لحظه دارد صد نوا

در خم گیسوی او مانده اسیر و مبتلا

در پی اش هر سو شتابانم به هر کوی و دیار

هم از او جویم نشان از هر کسی در هر کجا

هر کجا پا می نهم در باغ و شارستان و کوه

نقش رویش در خیالستان جان آید مرا

باز یابد جان نو هر کو فکنده رخت تن

بوی دلجویش اگر پیچد در این بوم و سرا

باز باید راه تا انباز باشم با نگار

جز تنم کو حاجبی بین من و آن مه لقا

نیست در گوش دلم جز نغمه دلجوی او

می شتابم زی که او هر دم مرا خواند فرا

نقش از آن قامت ندارد گر اذان و قامتت

هر چه آری جمله سالوس است از صوم و صلا

گر به شوق زلف او مجنون بیابان گرد شد

گو تحمل کن فراق ار وصل می باید تورا

شد پژوهنده چو یعقوب از دو دیده نا امید

بسکه خون باریده است از هجر پور مصطفا.