ای حسین ای همه آزادی و آزادگی از مکتب تو....
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد
آری آن نور که خامُش نشود نور خداست.
به راستی تو با اهدای خون خود به خدا در جلوگیری از خاموش شدن نور خدا، به حقیقت، خون خدا شدی و خداوند خود، خون بهایت شد. تو با قیام پیغبرانه ات نشان دادی که وارث آدم و شیث و ادریس و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و جدّ خود محمدی و عرق همهء انبیا را داری و هم اکنون نیز می بینیم نه تنها شیعیان که همهء مسلمانان، و نه تنها مسلمانان که همهء ادیان ابراهیمی، و نه تنها ادیان ابراهیمی که پیروان سایر ادیان در سراسر عالم از همهء تیره های بنی آدم، در غم از دست دادنت اندوهناکند یاحسین! و چه خوش گفت کمپانی:
ای ز داغ تو روان خون دل از دیده حور
بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه صور...
* * *
شعری که در زیر ملاحظه می کنید مرثیه زیبا و عمیقی از شاعره ای روسی به نام «دلبر تاشماتاوا» است که اخیراً در سایت «شاعران فارسی زبان» به عنوان برگزیده دفترها انتخاب و معرفی شده است و از همین رو، در جهت تجلیل و معرفی اثر ارزشمند ایشان نظر گرامی شما عزیزان را به رشحات سلیس ذهن و قلم این هنرمند روسی فارسی زبان جلب می کنم:
بغض کبود
خاک، داغ است زِ داغِ تو و همرزمانت
غرقِ خون است زمین، همچو تنِ بیجانتغمِ ما نوح شد از اشکِ عزادارانت.
6 نوامبر 2014. دلبر تاشماتاوا، مسکو- روسیه.
(برگ سبزی است تقدیم به پیشگاه سرور آزادگان جهان )
به قربان شه لب تشنگانم
که از یادش شرار افتد به جانم
که بشنیده امیری با چنان فرّ
چنین گردد بدون یار و یاور
که گوید ای گروه نامسلمان!
چه کردم با شما ای تیره بختان؟
که بر من سخت بگرفتید ره را
نشاید دود گیرد راه مه را
منم ثِقلی ز ثِقلین پیمبر
که فرمود او مکّرر در مکرّر:
پس از من عترت و قرآن شمارا
بویژه عترتم شمع شب آرا
مگر پس سبط پیغمبر نیم من ؟
و یا خود، زاده حیدر نیم من ؟
مگر مامم نه زهرای بتول است ؟
که او دردانه وجان رسول است
نواهای «حُسَین مِنّی» او
نیاورده مگر بر قلبتان رو ؟...
الاای پیروان حزب شیطان
نباشد گر شما را دین و ایمان
و پروایی ندارید از قیامت
شویدآزاد از بند ملامت
شما کشتید یکیک یاورانم
نمانده در حرم جز کودکانم
چنان بی آبی اندر کودکان است
کهآه و ناله شان بر آسمان است
کنیدم رحمی و آبی دهیدم
که دل از زندگی دیگر بریدم
مگر دادند آن شه را جوابی
و یا دادند اورا جرعه آبی
نه واللّه، سنگی آمد بر جبینش
و بشکستند فرق نازنینش
به جای آب خون از گونه جاری
به جای آه گوید شکر باری
خدایا در ره خشنودی تو
سرم چه تا شود سودایی تو
سرم چه پیکرم چه اکبرم چه
علمدارم چه طفل نوبرم چه
چه زینب چه سکینه چه ربابم
و آن بیمار در رنج و عذابم
همه بادا فدای راه دینت
ندارم غیرجان همراه دینت...
پژوهنده رها کن این چکامه
که سوزد نامه از طغیان خامه.
محرّم،1352 قاین.