شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

در مالیخولیای کرونایی

پشت این پنجره ها، 

دورها آوایی است 

که مرا میخواند 

و منش میبینم.

و صدا میزنم او را هر دم،  

او که در جان من است، 

و دلم باز چه از دوری او تنگ شده، 

او که خود مظهری از تنهایی است.


ای خدا.....! 

کی تو این فاصله ها را آخر ،  

از میان بر خواهی داشت؟ 

من از آن میترسم لیک،

که زمانی باشد ، 

که نباشیم دگر، 

و بماند بر دل، 

آرمان دیدار.... 


آه و صد وای امان از دوری

از جفای کرونا، عامل مهجوری 

جوجه گنجشک دل من پر درد

میتپد در قفس سینه ی سرد، 

میزند زخمه پیاپی بر چنگ،

میکند ساز دمی دینگادنگ

یا چنان خوردن شیشه بر سنگ

خوشتر از این نبود هیچ آهنگ.