شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

عشق سوخته (نوستالژیک)

یاد باد ایام وصل، آن روزگاران یاد باد
آن خوشیها، عیش ها با ماه رویان یاد باد
هر دو چون جوزا میان آسمان عشق و شور
در میان اختران، رخشان و رقصان یاد باد
خود ندانستم که باشد اختران را هم افول
باید آخر گشت پشت کوه پنهان یاد باد
وه چه جان فرساست هجر یار و  فقدان حبیب
خاصه هجرانش اگر ناید به پایان یاد باد.

...................................................

ایزدا دوزخ چکار آید به کین عاشقان
کیفر جرم و گناه آن هجر سوزان یاد باد
هین بگو با مردمان ای بردگان نفس دون
تا به کی در بند شهوت عهد و پیمان یاد باد
چون شکست عشق و ناکامی فزون دارم عذاب
بد تر از دوزخ برای کام رانان یاد باد
گر گناه افزون شود زانان ز حد عفو تو
آتش هجر پری رویان بر آنان یاد باد!
هر جوانی آرزو دارد به دور  زندگی
آرزوی مرگ دارم من به دوران یاد باد
مرگ میترسد ولی از من خوشا نفس دلیر
روبهان باشند از شیران گریزان یاد باد 
نی غلط کردم خوشم با تلخی این شوکران 
تا رساند بلکه عمرم را به پایان یاد باد
پیش از آن خواهم ستاند از  گیتی اما کین خود

گر چه باشم در پیش افتان و خیزان یاد باد

محمد حسین پژوهنده.

ویرایش شده: ۱۴۰۲/۲/۲۰- مشهد.
انشاد شده: ۱۳۴۸/۹/۲۱- قاین.

بی نای عشق

گفتی که بی من سر به صحرا میگذاری
عشق مرا چی، خانه اش جا میگذاری؟
بی نای عشق ای مبتلای درد هجران
برگو چگونه در سفر پا میگذاری... ؟!

بداهه در استقبال از شعر دخترم انشاد گردید: 

یک روز بی تو سر به صحرا می گذارم

روی دل کم طاقتم پا می گذارم

دنیا مرا حسرت به دل می خواست، یک روز

داغ تو را بر قلب دنیا می گذارم 

مثل تو که گه گاه غافل هستی از من 

یاد تو را با خویش تنها می گذارم

این روزها گیجم چنان که دم به ساعت

هر بار خود را پیش تو جا می گذارم

چشم مرا تصویر تو پر کرده در خویش

 آئینه را غرق تماشا می گذارم

وقتی حقیقت از تو خالی بود ای عشق

پا در حریم خواب و رؤیا می گذارم

زهرا وهاب (ساقی)، 1401

درس عشق

شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ

شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

افسانه بود معنی دیدار، که دادند

در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد

از پارهٔ سنگی شرف اندوز و دگر هیچ

خواهی که شوی باخبر از کشف و کرامات

مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ

روزی که دلی را به نگاهی بنوازند

از عمر حساب است همان روز و دگر هیچ

زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه‌ورانش

گهواره‌تراش‌اند و کفن‌دوز و دگر هیچ

زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست

لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

روح پدرم شاد  که میگفت به استاد

فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ

خواهد بدل عمر، بهار از همه گیتی

دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ

ملک الشعرای بهار


توضیح: 

سلام

با ملاحظه غزل «گریه ی جانسوز» در دیوان بهار، بیت « روح پدرم شاد...» مشاهده نشد.

احتمالا از آنِ  «لاأدری» است!

ساقی تر از همیشه

خوردست سنگ قصه ی تقدیر بر پرم

حال وهوای شعر و غزل رفته از سرم


زرد است رنگ خوابم و  در حیرتم که راه

‌حتی خزان نبرده به اعماق باورم


از قصه ای نگفته پرم وقت گفتن است

باید به گوش شب برسد حرف آخرم


پیداست پشت خنده ی من ماتمی بزرگ

مانده است جای پای زمان روی پیکرم


از حال من‌ نپرس که با دردهای خویش

در عمق لحظه های پریشان شناورم


دست مرا بگیر مبادا در این کویر 

پر پر شود شکوه نفس های آخرم


ساقی تر از همیشه  بیا و به نام عشق 

شهد غزل بریز به آغوش ساغرم


ساقی زمان، زمان سخن‌ گفتن‌ از تو نیست

بنشین برای از تو نگفتن‌برابرم


سخت است درک‌ عشق ولی مهلتی بده

تا من‌ از این معادله سر در بیاورم


مسکین ترین یتیم  زمانم به درگهت

راضی نشو به این که برانی تو از درم


گاهی مرا به جام نگاهی حواله کن

هر چند این نگاه زیاد است از سرم


#زهرا_وهاب_ساقی 

@saghi52

سخن دل

نشستم کنار تو باران گرفت
در آغوش باران تنم جان گرفت

زمانی که از دور دیدم تو را
مسیر سفر هام پایان گرفت

بهاری ترین حالم این روزها
نفس از هوای زمستان گرفت

در آن آزمون های سرد و سیاه
مرا بی رمق دید و آسان گرفت

در اردی بهشتی که عاشق شدم
دلم از خود عشق فرمان گرفت

هیاهوی آزاد صبحی سپید
مرا از شب سرد زندان گرفت

دلم عکسی از آفتابی ترین
نگاه تو -از تو چه پنهان- گرفت

"عظیمه ایرانپور" خرداد ۱۳۹۸

سکوت محض

شعر ساقی:

سکوت محضم‌ و باید پر ِ صدا باشم

به خاطر تو شدن‌از خودم جدا باشم


نمی شود به عیان عاشقی کنم اما

خراب عشق تو بگذار در خفا باشم


به قدر کاه نیرزم به چشم‌زنده دلان

بدون عشقت اگر کوهی از طلا باشم


مس وجودم  اگر غرق بی سرانجامی ست

بگو چگونه به دنبال کیمیا باشم


سوار قایق عشقیُّ و ساحلت امن است

روا ندار که من غرق در خطا باشم


همیشه حسرت من درد عشق بود اکنون

مباد ناله کنان در پی دوا باشم


به چشم ساقی اگر پاک نیستم‌بگذار 

که در حوالی میخانه اش گدا باشم


منی که در تب یک بیت سوختم  حالا

 برای وصف تو باید غزل سرا باشم


برای دل به تو بستن اجازه لازم نیست

خوشا که  بسته به دام تو بی هوا باشم


به تنگنای قفس با تو عشق می ورزم

 در این کرانه خودم خواستم رها باشم


صفای قلب تو رشک‌تمام آینه هاست

اجازه هست  که در  سایه ی شما باشم؟؟؟


کلاف حوصله ام درهم است وقتی که

بدون نور  تو باید گره گشا باشم


سلامت همه چون بسته بر سلامت توست

به درد عشق تو ای کاش مبتلا باشم.....

#زهرا_وهاب_ساقی


۲۳ مرداد ۹۶

@saghi52 لینک تلگرام

تنهایی عشق

دنیای من مانده خالی دریا و صحرا ندارد
وقتی نباشی غریبم، اینجا و آنجا ندارد

من جاودانم کنارت دیشب در آیینه گفتم
ناز نفس های او  را حتی مسیحا ندارد

تنهایی نانجیبی در خواب‌ من پرسه می زد
چشمان بی خواب اساسا میلی به رویا ندارد

 بیهوده ما را نترسان از مرگ چون روح عاشق
حرفِ رسیدن که باشد از مرگ‌ پروا ندارد

تنگ بلور دلم از دریا ندارد نصیبی
اما صفای دلش را آغوش دریا ندارد

من کافرم هر چه باشد، ای خلق عالم بدانید
محراب ابروی او را دیر و کلیسا ندارد

محو است در حسن یوسف بی طاقتیِّ زلیخا
منکر شود هر که او را پس چشم بینا ندارد

چشم تو را می پرستم اعجاز یعنی نگاهت
آیین یکتا پرستی موسی وعیسی ندارد

می خواستم توی شعرم غوغا کنم از تو اما
ظرف پریشان ذهنم این قدر ها جا ندارد..


۳۱خرداد۹۶
#زهرا_وهاب_ساقی

خط قرمز عشق

:
وقتی که قتل خاطره ها را بلد شدیم
از خط قرمز حرم عشق، رد شدیم

مثل کسی که گور خودش را پس از حیات
با دست های خسته ی خود می کَنَد شدیم

مصداق آنکه در وسط آتشی مهیب
می  سوزد و بروش نمی آورد شدیم

مردیم و روح زنده ی تاریخ شاهد است
بی درد از این جنازه ی خاموش رد شدیم

آدم برای همسر خود سیب چید و ما
اویی که بی بهانه رکب می خورد شدیم

تفسیر آفرینش انسان بی پناه 
بر حسب میل خالق خود؛ "فی کَبَد" شدیم

دیوانه ای که جامه ی احساس خویش را
از روی کین به دست خودش می درد شدیم

تقصیر عشق نیست که قندیل بسته ایم
ما خود به روی چشمه ی خورشید سد شدیم

بر خیز از این خرابه ی تردید بگذریم
 ما زیر پای خسّت دنیا لگد شدیم...

#زهرا_وهاب_ساقی
@saghi52
۲۶فروردین ۹۵

دلواپسی

دلواپسم برای دلم میروم کمی 

خود را میان خاطره ها جستجو کنم


شاید دوباره عطر ترا  در هوای شهر

بین هزار عطر پر از وهم  بو کنم


دور از نگاه مردم بی عشق گوشه ای

بنشینم و دوباره ترا آرزو کنم


باید دوباره دست دلم را برای تو

در ابتدای محکمه ی عشق رو کنم


وقتی تو بی خیال منی من ب حکم جبر

باید ک با هوای پر از درد خو کنم..

...

من می روم بجای تو احوال خویش را

از عکس توی آینه ها پرس و جو کنم


من میروم سراغ مرا از دلت بگیر

من می روم ک با دل خود گفتگو کنم....

زهراوهاب .ساقی.۱۲\۱۲\۹۴


در باغ دوست

"احراز صداقت"


شعرم پر از گلایه و اندوه و ماتم است

در لابلای دفتر من ناله و غم است


در باغ دوست قطره ی اشکی اگر چکید

خون شقایق است که همرنگ شبنم است


ای شیخ! وعده ی خوش جنّت بدون یار؟!

هر جا که دوست نیست هم آنجا جهنم است


در این کویر، بارش باران ستودنی است

عمر جوانه بسته به باران نم نم است


با رویش جوانه و گل ها چه می کنند؟

زیرا بهارِ بعد زمستان مسلّم است


احراز کن صداقتمان را خدای عشق!

مِهر شما به مُهر نگهبان مقدّم است


ای عشق! ای بهانه ی بودن، امید ما

سودای تو بهانه ی ایجاد عالم است


"تنها" نه مدعی است که شعرش سزای توست

"اینجا برای از تو سرودن فضا کم است"...



محمد قلی پور"تنها"-دیماه94

https://telegram.me/mgholipoor