شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

بوی باران - از استاد غزل آرامش


‎باز باران می چکد بر برگهای دفترم
‎قطره هایش واژه های خسته را جان میدهند
‎من به باران زنده میسازم گل احساس را
‎از همین رو شعرهایم بوی باران میدهند

‎اهل پاییزم ولی سرسبزی ام بی انتهاست
‎هر بهار از نو شکوفا می شود اندیشه ام
‎الفتی دیرینه دارم با هجوم گردباد
‎یخ نمی بندد زمستان شاخ و برگ و ریشه ام

‎در دلم آتشفشان بر دامنم گلهای سرخ
‎وای از آن روزی که داغ من بسوزاند زمین
‎بستر عمر من از افسوس و از حسرت تهی ست
‎من نخواهم گشت با اندوه غربت همنشین

‎سبزی ام را می سپارم بر دل دنیای شعر
‎با کلامم می نوازم قلبهای مرده را
‎هیچکس در این جهان بی یاور و همراه نیست
‎مرهمی همواره می یابم دل آزرده را

‎او که شعر بودنم را اینچنین زیبا سرود
‎سینه ام را خانه ی عشق و امید و نور کرد
‎با تمام سردی و بی رنگی دنیای من
‎زردی افسردگی را از وجودم دور کرد

‎وسعت دید مرا تا آسمانش اوج داد
‎قلب و روحم را سبک چون قاصدکها آفرید
‎من نخواهم مرد حتی زیر صد خروار خاک
‎زنده مى خواهد مرا آن کس که "دل" را آفرید

 

 

‎باز باران می چکد بر برگهای دفترم...
‎قطره هایش واژه های خسته را جان میدهند
‎من به باران زنده میسازم گل احساس را
‎از همین رو شعرهایم بوی باران میدهند

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد