شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

صبوری

رفتی ومرا بعد تو پروای سخن نیست

بی روی توانگار که روحی به بدن نیست

یا من پراز عریانی این قصه ی گنگم

یا برتن این مرده ی پوسیده کفن نیست

یااین که کفن دارد و ازدرد نداری 

برقامت اوپوششی از برد یمن نیست

دلبسته ی چشمان توام با لب خاموش

در مرد عمل دغدغه ی حرف زدن نیست

مردان صبورند زنانی که خموشند

آن زن که صبوری نکند پای تو، زن نیست

طاووس ترین جلوه ی این دشت وسیعم

درجان ودلم ذره ای از خوی زغن نیست

سخت است که غربت زده ی شهرتوباشم

با این همه بعداز تو مرا میل وطن نیست 

لیلای تومن بوده ام ای عاشق مجنون

هرلیلی آواره ی آشفته که من نیست

مدهوش هوای تو شدن سخت عجیب است 

چون عطر تنت نافه ی آهوی ختن نیست

"ساقی"ولی ازعطردل انگیز تو شد مست

مستی که در او حوصله ی پرسه زدن نیست.

(سروده تازه ای از شاعره معاصر زهرا وهاب«ساقی»)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد