شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

قصّه بیستم‌ ماه‌ صیام‌...

 (شروع با پرانتز! چه جالب! نمیدانم خواننده اش آمده یا نه؟)

قصّه بیستم‌ ماه‌ صیام‌، 

قصّه‌ای‌ هست‌ عجیب‌،

ماجرایی‌، چونان‌ افسانه‌،

داستانی‌ است‌ شگرف‌ ؛

روح‌، پژمرده‌، دل‌ افسرده‌ و تن‌ هم‌ خسته‌،

لب‌ ز نوشیدن‌ و خوردن‌ بسته‌ ؛

و دهان‌ باز و زبان‌ خشکیده‌ ؛

همچنان‌ امّا من‌ در تکاپوی‌ زمان‌،

جنب‌ و جوشی‌ دارم،‌

هلهل‌ و له‌له‌ زنان‌،

چه‌ خروشی‌ دارم‌؟

      

روزگاری‌ است‌ دراز

که‌ به‌ دنبال‌ یکی‌ کان‌ بزرگ‌،

با تلاشی‌ نستوه‌،

رو به‌ هر سوی‌ روان‌

و به‌ هر سوی‌، دوان‌!

کند و کاوی‌ دارم‌،

جستجویی‌ دارم‌!

      

در دل‌ جنگل‌ انبوه‌ و سیاه‌،

کوه‌ سبزی‌ به‌ نظر می‌ آمد

و من‌ِ خسته‌ بر آن‌ قلّه سبز،

چُست‌، بالا رفتم‌

هر طرف‌ می‌ گشتم‌

بی‌ هراس‌ و تشویش‌

فارغ‌ از اندیشه‌

دور از فکر بد و واهمه حادثه‌ها

بی‌ خبر از بد تقدیر و قضا؛

پای‌ من‌ خورد به‌ سنگ‌

و فرو غلتیدم‌

تابه‌ قعر درّه‌! !

و از آن‌ واقعه‌ پایم‌ بشکست‌

دست‌ من‌ نیز، شکست‌..

      

اینک‌ آن‌ دست‌ توانا و قوی‌

بسته‌ بر گردن‌ من‌ می‌باشد

گردنم‌ بارکش‌ِدست‌ بشکسته من‌ می‌باشد!

و عصایی‌ دارم‌

که‌ در این‌ گوشه تنهایی‌ من‌

همه‌ جا همدم‌ من‌ می‌باشد:

آه‌.. زآن‌ حادثه بدهنجار!!

*  *  *

دُر غلطان‌ به‌ صدف‌، پنهان‌ است‌

بهتر آن‌ است‌ که‌ پنهان‌ باشد!

قطعه‌ های‌ یاقوت‌،

بسته‌ بر مخمل‌ سبز،

از تماشای‌ شما پنهان‌ است‌

بِه‌ْ که‌ پنهان‌ باشد

دانه مروارید،

روشن‌ و صاف‌ و درشت‌،

در دل‌ حُقّه‌ به‌ گنجینه من‌

دور، از چشم‌ شماست‌!

برگه‌ های‌ زر ناب‌

لیک‌ زآن‌ سوی‌ دگر،

در نظرگاه‌ شماست‌..

و چه‌ دانید شما ؟

کاینهمه‌ چیست‌، چه‌ می‌ ارزد و کو؟؟؟

مردکی‌ بی‌ پا، دست‌

گوشه‌یی‌ کِز کرده‌،

در کناری‌ شده‌ در خویش‌ فرو !

      

اینک‌ اینجا است‌ همان‌ باغ‌ بزرگ‌

باغ‌ سبزی‌ است‌، شگرف‌

و درختانی‌ چند

و من‌ آن‌ گنجشکم‌

که‌ ندانم‌ چه‌ کنم‌؛

یاکجا پر بکشم‌ ؟

می‌پرم‌ از روی‌ یک‌ شاخه‌ به‌ شاخی‌ دیگر

تا دگرباره‌ چه‌ آید ز قضا!

         

اندر این‌ باغ‌ بزرگ‌

و درین‌ گوشه دِنج‌

کلبه‌ یی‌ هست‌ و درآن‌، هرچه‌ کتاب‌

و مرا امکانی‌ است‌

تا در آنها به‌ تورّق‌ خیزم‌

با عصایی‌ به‌ بغل‌،

و حمایل‌ دستی‌.

      

هر کتابی‌ ز زمانی‌ و کسی‌

یا کسانی‌ خبری‌ باز دهد ؛

لیک‌، افسوس‌ که‌ آن‌ نامه پارینه‌ نگار

مبهم‌ و تاریک‌ است‌ ؛

قصّه‌ گویی‌ می‌گفت‌:

روزگاری‌ بس‌ دور

میرِ بنویس قلم‌را چو کشید

تا که‌ تحریر کند

ثبت‌ در دفتر خود قصّه نخجیر کند

پای‌ او خورد بناگه‌ به‌ دوات‌

و روی‌ صفحه‌ نگون‌ گشت‌ دوات‌ ؛

* مادری‌ جامه‌ چو قرمز، می‌کرد

کودکش‌ بی‌خبر مادر خود،

برگها زان‌ نامه‌،

کرده‌ در دیک‌ فرو!

* کودکی‌ بازیگوش‌،

در کنار جویی‌،

برگهای‌ دگری‌ را از آن‌،

با سر چوبک‌ خود،

به‌ لجن‌، کرد فرو!

* در شب‌ دیجوری‌،

مرد سرمازده‌ از راه‌ رسید،

برگهای‌ دگری‌ را، هم‌ او

بهر گرمایش‌ خود، ریخت‌ به‌ دامان‌ اجاغ‌

و بدینسان‌، بخشی‌

نیز ازین‌ نامه ما،

گشت‌ قربانی‌ طغیان‌ اجاغ‌!

* برگهای‌ دگری‌ زین‌ نامه‌

زیر باران‌، به‌ تمنّای‌ بهار،

همه‌ باران‌ خورده‌، همگی‌ خیس‌ شده‌

جلوی‌ چشم‌ درختان‌ کُنار!

* برگهای‌ دگری‌ را از آن‌،

باد توفنده‌ چو از راه‌، رسید،

برد با خویش‌، به‌ تاراج‌ زمان‌ ...

      

آری‌ آری‌ یاران‌! من‌ در اینجا، تنها

با چنین‌ نامه گنگی‌ به‌تورّق‌ هستم‌

تا ازین‌ هیچستان‌!

استخوانی‌، بیلی‌، بلکه‌ از تیره این‌ قوم‌، بجویم‌ در آن‌

و کنون‌ می‌بینم‌

که‌ از آن‌ نامه‌ بسیار بزرگ‌

از بد حادثه‌ ها، واقعه‌ ها

جملاتی‌ اندک‌،

کلماتی‌ کوتاه‌،

واژگانی‌ مبهم‌،

ناقص‌ و نامفهوم‌

جان‌ به در برده‌ که‌ نقّالان‌ را،

مایه‌ ای باشد تا‌ افسانه‌ کنند!

        

داستانهای‌ پریشان‌ دگر

از خدایان‌ امّا،

به سلامت‌ مانده‌

از خدایان‌ اولمپوس‌ و زئوس‌

وز کیومرث‌ و ز مهری‌، مهران‌

و ز دیوان‌ و ز غولان‌ سه‌ سر

وز فر ایزدی‌ و آهورا

و ز اهریمن‌ و تشتر، میترا؛

تا که‌ هرکولان‌ را فرصت‌ و شانس‌، اگر دست‌ دهد،

در تماشاگه‌ عیش‌ شاهان‌،

به‌تمنّای‌ دل‌ سوگلیان‌ با آنان‌،

پنجه‌ای‌ نرم‌ کنند.

و من‌ از دور، تماشاچی‌ راز،

در دل‌ باغ‌ بزرگ‌،

در سرکوه‌ بلند.

21/ 1 / 1356 هـ ش‌. مشهد (بیستم رمضان)، در تصرف نیروی پایداری بهنگام برخورد با جیپ کلانتری 3.

نظرات 10 + ارسال نظر

چقدرشعرزیباوپرمفهوم هست.
ازانتخاب قشنگتون ممنونم.

سلام . متشکرم از این که دعوتمو پذیرفتین. آره داستان تاریخ ملی ملت هاست.

farzad 1392,05,07 ساعت 16:36 http://ma2ta11.blogsky.com

بزرگترین تراژدی زندگی انسانی اینه که :

داشته هامون رو قدر ندونستیم ، اما میخوایم نداشته ها رو بدست بیاریم ...

سلام. باهات موافقم. مشکل ما همیشه از همین بوده. چقدر خوبه دومی را با مثبت اولی داشته باشیم!

مروت 1392,05,08 ساعت 11:58 http://morovat85.blogfa.com

سلام
ممنون از اظهار لطفتون
منصور باشید

پارسا 1392,05,09 ساعت 09:38

سال ۵۶ وسری پرشور!ملتهب از احساس وآلبومی از هیجان .یادش بخیر یاد آن صورتهای کم مو !موهای پرپشت وبلند هیکلهای ترکه ای !وگاه ورزشی ورادیو جیبی که فقط روی موج بیگ بن تنظیم شده بود !! عکسهای سیاه وسپید مقتدا تکیه کرده بر درخت سیب اعلامیه های کاغذی که چاپ استنسل بود وپرغلط املائی !!وگوشهایی که همواره به نوفل لوشاتو خیابان آیه الله شیرازی وحوزه علمیه قم تیز شده بود !! یادباد آن روزگاران یاد باد !
طراوت خاصی درشعرتان موج می زند وشاید ازاین روبودکه مرا لحظاتی برد به روزگاری نه چندان دور ودلهای گرم و پرحرارت آن ایام .توصیه می کنم یکباردیگر شعر یاد باد مرا که توصیفی خالصانه دروصف یک آزاده است را ملاحظه فرمایید .

بله، ... یادباد آن روزگاران یاد باد !
چشم، حتماً.

پارسا 1392,05,09 ساعت 13:50

سلام باآرزوی قبولی طاعات وعبادات وعزاداریهای شما دراین ماه عزیز ،بایک مطلب مناسبتی بروزم .به دیدار آشنایان بروید حتی درفضای مجازی !آجرک الله

چقدر لطیف و مهربان بود...
با آنکه ندارم من هیچ
یادی یا خاطره ای زان ایام
لیکن این شعر لطیف
برد در تاریخ قدیم ذهنم را
و فرو برد عمیق...
وپس از آن به پرواز درآورد در افلاک زمان
و از آن بالاها
کل تاریخ زمین را دیدم
با همه نیک و بدش
در چشم بر هم زدنی!

و سپاس بسیار...
که دلم را بردید
تا به ژرفای خیال...

سلام. این هم خیلی لطیف بود. حدانگهدارش باد!

پارسا 1392,05,14 ساعت 08:48

گویند کریم است وگنه می بخشد
گیرم که ببخشدزخجالت چه کنم
فرمود خدایا درقیامت اگر مرا خواستی به جهنم ببری ،ببرفقط گناهانی را که مرتکب شده ام را به کسی نگو وآبرویم را نبر
درواپسین روزهای ماه خدا آرزوی بخشش گناهان ،وعاقبت بخیری برای همه ی دوستان وآشنایان وبه ویژه شما عزیز دوست داشتنی رادارم.

سلام. فکر میکنم این ماه را که بغفلت گذرانده ام. از خدا تمنای عفو و اغماض دارم و از دوستان تقاضای گذشت!

پارسا 1392,05,14 ساعت 11:42

سلام درواپسین روزهای ماه خدا آرزویی جز غفران الهی ،نیکبختی ،سعادت ،دوری از فقر وفلاکت ،برخورداری از نعمات مادی ومعنوی ودلی خوش درکنار خانواده ی معزز برایتان ندارم .این دو سه روز باقیمانده را قدردانسته از خدا بخواهیم اگر اگر اگر تا امروز مارا نبخشیده ، اکنون مارا مورد لطف و مغفرت خود قرار دهد وعمرمان دهد تا رمضان الکریم سال آینده را با سلامتی درک نماییم.

آمین یا رب العالمین بحق محمد و آله الطاهرین.

سلام بر پدر همیشه عزیز تر از جانم
من اومدم
این بار سعی میکنم آهسته و پیوسته برم
مطلب ارسالی رو خوندم
و به نظرم کاملتر میاد
آره مسلما بین عصیان و هبوط فاصله بوده
درسته
انشألله در فرج آقا تعجیل شود که ما خیلی سؤال داریم از ایشون

سلام. موفق باشید. ضمناً نوشته های من طوری است که تحمیل عقیده بهمراه ندارد. در صورتی که مورد انتقاد باشد در کمال خوشوقتی می پذیرم. بازهم متشکرم از این که لطف نموده تشریف آوردید.
ضمناً عصیان در مدهب تشیع برای پیامبر عظیم الشانی مثل آدم صفی الله معنا ندارد زیرا معصومند. علما آن را ترک اولی نامیده اند.
ولی مطلب به نظر من در هاله ای از ابهام است چون که اینجا می گوید: فتاب یعنی توبه کرد و در جایی دیگر قرآن می گوید: و عصی آدم ربه فغوی. البته از دید عرفانی درست در می آید زیرا آنجا می گوید: حسنات الابرار سیئات المقربین. کار نیک نیکان، برای مقربان کار بد محسوب می شود. شاید از این باب باشد.

امام علی سلام الله علیه: :

اِنَّ اَهْنَأَ النّاسِ عَیْشا مَنْ کانَ بِما قَسَمَ اللّه‏ُ لَهُ راضیا؛

هر کس به آنچه خداوند به او داده است راضى باشد، راحت‏ترین زندگى را دارد.

سلام ممنون از حضورتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد