-
زندگی زیباست
1401,03,20 14:56
زندگی زیباست ای زیبا پسند لیک اگر زیبا بماند بی گزند، بگذرد روز و شبت بی دغدغه فارغ از پایین و بالا چون و چند! در سراشیبی پس از پنجاه و شصت افتد آهوی تو دیگر در کمند زشت گردد چهره گردد پای سست واکر و زنبیل میپرسی به چند. آن موقع در هشتاد و نود سالگی فقط برای دل بچه ها و نوه هایت لبخند میزنی، یعنی داری فیلم بازی میکنی،...
-
دوران عاشقی
1401,03,20 10:09
امروز هم به رخوتِ بیبادگی گذشت آری، گذشت... مستیِ دلدادگی گذشت در آتشِ خیال تو با خود قدم زدم دوران عاشقی به همین سادگی گذشت میدانم ای فرشته که باور نمیکنی شبهای قصهگویی و شهزادگی گذشت روزی ز چشم مردم و روزی به پای تو عمر مرا ببین که به افتادگی گذشت! شرمندهی توایم و سرافراز از اینکه عمر گر دین نداشتیم، به آزادگی...
-
امیر قافله
1401,02,04 23:05
همین که عکس ابوالفضل توی آب افتاد فرات همهمه کرد و در التهاب افتاد به دست حافظه ی رودِ از قمر لبریز میان گیسوی مهتاب پیچ و تاب افتاد نگاه دربدر موجِ خسته شاهد بود که رود از اثر شرم در عذاب افتاد نکرد چاره ی لب تشنگی به مشتی آب و ناگه از رخِ نامردمان نقاب افتاد سوار اسب شد و رو به خیمه راهی شد سپاه وحشی دشمن در...
-
مسیح گمشده
1400,10,17 21:12
خود این حکایت هر روز روزگار من است به غم دچار چنانم که غم دچار من است نسیم سبز بهاری وزید بر خاکم اگر خطا نکنم عطر، عطر یار من است کدام گریه از این سنگ شسته است غبار کدام لحظهی روشن در انتظار من است پرید پلک دلم میهمان جانم کیست؟ کدام دسته گل امروز بر مزار من است؟ مرا تحمل دیدار اشکهای تو نیست فدای آن دل غمگین که...
-
آب طلب نکرده
1400,09,09 12:19
از باغ می برند چراغانیت کنند تا کاج جشن های زمستانیت کنند پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار تنها به این بهانه که بارانیات کنند یوسف به این رها شدن ازچاه دل مبند این بار میبرند که زندانیات کنند ای گل گمان مبر به شب جشن میروی شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند یک نقطه بیش فرق رجیم و رحیم نیست از نقطهای بترس که...
-
سلطان جنگل
1400,08,17 12:01
شیری به جنگلی ستم بی شمار کرد هر روز بیش از آنچه که باید شکار کرد جنگل به شورش آمد و شیر از هراس جان تا مدتی که فتنه بخوابد فرار کرد شیران و روبهان و شغالان برون شدند زان پس عقاب اساس شهی استوار کرد هر جا پرنده ای به مقامی رسید از او وانگه چرندگان و ددان برکنار کرد جغدی وزیر کرد و عقابی امیر کرد جغدی دگر به کار نظارت...
-
بغض
1400,08,10 06:28
بیا یک امشبی را بشکن ای بغض بیا یاری کن امشب با من ای بغض بیا بشکن که جای گفتنم نیست که با اشکم چه جای گفتن ای بغض برای رفتنم پایی نمانده شکسته عشق پای رفتن ای بغض رهایم کن که چشمی اشک دارم ببارم بر تو دامن دامن ای بغض گلویم را چو پیک مرگ مفشار که یکبار است مرگ و شیون ای بغض مزن سر را به سقف سینه هر شب نمی یابی در او...
-
فالنامه سال
1400,03,20 18:31
چه خرم عید فرخنده زعهد جم بجا ماندی که شادی پیر برنا را ز لطف کردگار آید چو پیک ماه فروردین بسوی لاله زار آید پیام شادمانی از یمن و از یسار آید مه اردیبهشت از نو سرور دل کند افزون غریو شادی بلبل ز هر کوی و دیار آید به خرداد از گل و ریحان معطر کن مشام جان نسیم عنبر افشانی ز سوی مرغزار آید چو تیر آید سحرگاهان کند عزم...
-
در مالیخولیای کرونایی
1399,01,27 01:18
پشت این پنجره ها، دورها آوایی است که مرا میخواند و منش میبینم. و صدا میزنم او را هر دم، او که در جان من است، و دلم باز چه از دوری او تنگ شده، او که خود مظهری از تنهایی است. ای خدا.....! کی تو این فاصله ها را آخر ، از میان بر خواهی داشت؟ من از آن میترسم لیک، که زمانی باشد ، که نباشیم دگر، و بماند بر دل، آرمان دیدار.......
-
نوروز و کرونا
1399,01,05 22:50
یکی از عزیزان این غزل را از خانم پیرایه یغمایی برایم فرستاد: « نوروز بمانید که ایّام شمایید! آغاز شمایید و سرانجام شمایید... غزل را که خواندم، با الهام از مضمون زیبای آن، بالبداهه این ابیات در صحیفه ذهنم جای گرفت: به به، چه به جا سفته غزل، خانم یغما هورا به چنان هوش و زهی بینش والا ایام شمائید و شمائید مبارک وآن مهر...
-
مرکب چموش
1398,12,04 09:28
ای آنکه بر ستور مراد، آشیان توست! پندی دهم تو را که نیاز زمان توست شادی مکن به روز بد دیگران از آنک امروز از آن اوست و فردا از آن توست شیون مکن ز مرگ عزیزان که ناگهان بینی همان شتر بنشسته به خان توست نوشی اگر به جام تو امروز ریختند هرگز مبین که تا به ابد نوش، زان توست هستی چو...
-
نوستالژی ادوار قدیم
1398,11,05 15:49
درو در فصل تابستو نکردی بسر بیرون شوه چبغو نبردی به گندمزار می آیی چه با ناز بگیری عکس و تو کشمو بگردی من آن دشتبون گندمزار هستم به عمر خود توی این کار هستم که دزدی تا نیاید توی کشمو تمام روز و شب بیدار هستم کشاورزان سحرگاهان بیایند و داس از توره ها بیرون بیارند کنار همدگر همدوش و همدل دمار از مزرع گندم برارند زنان...
-
آذر اشارتی است
1398,10,10 23:49
آذر اشارتی است بدان آذر شگفتآن آذری که دست تو را دست من گرفتآذر اشارتی است به آغاز یک تمامبعد از غزل برای خداحافظی...سلامآذر اشارتی است بدان آذر شگرفمن بودم و تو بودی و یک شانه پر ز برفیک حلقه بود بین درختان بی شمارمن بودم و تو بودی و چشمان شرمساریک حلقه بود بین دو دلداده بین ماشد یک دو جمله ردّ و بدل ساده بین...
-
خار و گل
1398,10,09 00:04
خار و گل هرچند در ظاهر دو دشمن مینمودنیک چون دیدم گل و خار هر دو از یک بوته بودخار یار و حافظ گل بود و ضد گل ستاندر حقیقت بودنش بر شوکت گل میفزود.بداهه ۱۳۹۸/۱۰/۸ م. ح. پژوهندهاین رباعی را بداهه در پاسخ جناب افصح المتکلمین و المترسلین جواد نعیمی طاب دکانه و سراه انشاد نمودم، که گفته بود:غنچه و خار خوشا به حال غنچه ای...
-
حسن و جمال
1398,10,07 14:33
جسم می نازد به آن حسن و جمالجان از او پنهان نموده فر و بالگویدش ای بی نوا تو چیستی؟چند روز از شوڪت من زیستیاز تو بنگر تا ڪه خود بیرون شدمشوڪتت هم رفت در ڪتم عدمحال می باید تو را مدفون ڪنندتا ڪه خلق از بوی گندت وارهند(نقل با تصرف از مولوی).اصل شعر مولویجان و تنتن همی نازد به خوبی و جمالروح پنهان کرده فر و پر و بالگویدش...
-
با حاکمان ینگه بگویید
1398,08,18 10:29
ما آبدیده ایم پائیز آمده است، فصلی به اعتدال بهاران، گلواژه ای چو مهر در آغاز راه آن، سرمای سخت و سوز به فرجامگاه آن. *** پائیز هر چه بود، باشد ، “این نیز بگذرد” ؛ ما فصل های سرد، بسیار دیده ایم ؛ از چند سال پیش، در فصل سرد سرد، بسر می بریم ما آماده ایم فصل زمستان رسد ز راه، با تحفه های فصل شلاق اگر خوریم ز برف و تگرگ...
-
نوک قله
1398,07,24 08:06
مخور دریغ که صحرا پر از مغیلان است که در نظام فلک زین نسق فراون است بلندی ار طلبی از نهیب دهر مترس که نوک قلّه همی زیر برف پنهان است همیشه حبس و قفس از سر عداوت نیست بسی چو یوسف محبوب، کنج زندان است! نه حصر و حبس بماند نه ملک هارونی چرا که نام فلک از قدیم، دوران است ببین که مسند شاهی چه آمدش بر سر مبند پس تو بر آن دل،...
-
ساقی تر از همیشه
1398,06,26 06:24
خوردست سنگ قصه ی تقدیر بر پرم حال وهوای شعر و غزل رفته از سرم زرد است رنگ خوابم و در حیرتم که راه حتی خزان نبرده به اعماق باورم از قصه ای نگفته پرم وقت گفتن است باید به گوش شب برسد حرف آخرم پیداست پشت خنده ی من ماتمی بزرگ مانده است جای پای زمان روی پیکرم از حال من نپرس که با دردهای خویش در عمق لحظه های پریشان شناورم...
-
بازار ارز
1398,04,24 21:43
"بازار ارز پر نوسان است و بیمناک"! هشداری از جناب رئیس البنوک ماست (1) ما خوب شد فقیر بماندیم و تنگدست زیرا که درد فقر بسی کمتر از غناست ما بیم غرق نفتکش هرگز نداشتیم یا بیم آن که ثروت انبوه بر فناست میلیاردها دلار و یورو گر بلوکه شد یا شد مصادره دقی از قلب ما نخاست اما کنار این همه، یک چیز لیک هست بازار بی...
-
امام صادق، صادق مصدق
1398,04,06 07:05
عزای کیست که عالم تمام، گریان است سرشک شیعه و سنی روان چو باران است مگر امام مبین صادق (ع) از میان رفته که بانگ شیون و اندوه تا به کیوان است امام و هادی و محیی الشریعه و استاد که مستفیدش هزاران نفر چو نعمان است میان امت اسلام این امام همام چو شمع جمع فریقین و نور ایمان است ز مادر ار چه به صدیق میرسد نسبش ز پشت حیدر و...
-
نهی از منکر!
1398,03,22 03:10
این چه وضعی است آخر ای بانو گرهِ روسریت وا شد که می وزد بادِ فتنه جمعش کن موی آشفته ات رها شد که سرِ خود را فرو بگیر نریز شعله های عذاب را بر من خیره در چشمِ من نگاه نکن باز چشمِ تو بی حیا شد که بسکه برجستگی است در بدنت پاره کردی لباس تقوی را بنِشین خانه و نیا بیرون همۀ شهر مبتلا شد که قدبلندیّ و پرده کوتاه است دل و...
-
برجی در آتش
1398,03,22 01:21
برج ترامپ در نیویورگ آتش گرفت خانواده اش هم در آن بودند. جراید. گفت آتش گرفته برجی را که میان فلان خیابان است گفتم این آتشی که می بینی شعله هایش چنان فروزان است چشم گر وا کنی ببینی آن، آتشی از دل فقیران است پول گرد آمده ز راه حرام آتش دوزخ گدازان است سحت و سود ریال و مال یتیم همچو آتش به نص قرآن است کودکی سوی برج کرد...
-
سخن دل
1398,03,18 19:25
نشستم کنار تو باران گرفت در آغوش باران تنم جان گرفت زمانی که از دور دیدم تو را مسیر سفر هام پایان گرفت بهاری ترین حالم این روزها نفس از هوای زمستان گرفت در آن آزمون های سرد و سیاه مرا بی رمق دید و آسان گرفت در اردی بهشتی که عاشق شدم دلم از خود عشق فرمان گرفت هیاهوی آزاد صبحی سپید مرا از شب سرد زندان گرفت دلم عکسی از...
-
تازه به دوران رسیده
1398,03,17 18:33
گاه باشد که چون طلا از دور می درخشد زغالِ سنگ شده گاه باشد که مثلِ یک طاووس می خرامد کلاغِ رنگ شده حلقۀ دار می شود گاهی رشتۀ خوابِ ریسمان دیده عطسۀ مرگ می زند گاهی دم به دم لولۀ تفنگ شده راه و بیراه می زند آتش هرچه را مارِ اژدها گشته گاه و بیگاه می کشد در کام هرکه را ماهیِ نهنگ شده می کشد در خیال خود بر دوش بارِ خود...
-
بهشت کویر
1398,03,16 11:21
خوشا قاین خوشا بابوذر آن خوشا آب و هوای محشر آن خوشا آن قلعه کوه و مسجد شهر که مفتوح است روز و شب در آن خوشا پهنائی و زول و وُرَزقش و بیدختک کمی پائینتر آن خوشا باراز و باغات قشنگش کُرُه، بند کُرُه بالاتر آن و تجنودِ کویر همت آباد بهشت است آن و حتّی برتر آن پس از قاین صد و پنجاه کا ام ( Km ) روی چون سوی مرز خاور آن...
-
درد عشق
1398,02,31 00:33
غرق توام به دامن دریا نیاز نیست در توست هر چه هست، به دنیا نیاز نیست در کنج خیس حافظه ی چشم های من وقتی نشسته ای به تماشا نیاز نیست سوی تو سر سپرده به سر می دود بگو ما را به بار منت پاها نیاز نیست لب بستم از بیان تقاضا که بی سخن آگاهی از دلم، به تمنا نیاز نیست تغییر کرده قاعده های نگارشم در درس "تو" ضمیر...
-
در خیالستان جان
1398,02,11 20:37
دل به یاد روی او هر لحظه دارد صد نوا در خم گیسوی او مانده اسیر و مبتلا در پی اش هر سو شتابانم به هر کوی و دیار هم از او جویم نشان از هر کسی در هر کجا هر کجا پا می نهم در باغ و شارستان و کوه نقش رویش در خیالستان جان آید مرا باز یابد جان نو هر کو فکنده رخت تن بوی دلجویش اگر پیچد در این بوم و سرا باز باید راه تا انباز...
-
شعر ناسروده
1398,02,03 00:05
من شعر ناسرودهء دورانم معنای«لامساس» حریفانم در شهر خود غریب که بشنیده؟ من آن غریب بین رفیقانم دیدم رسول را چو ندیدندش زیرا منش ز خیل ندیمانم گردی گرفتم از رد پای او وین شعرها از اوست که میخوانم در بین تشنگان کویر خلق مشکی به دوش دارم و حیرانم زان رو که جام ها همه سوراخ اند من در میانه سر به گریبانم کآخر میان خلق چرا...
-
پائیزخسته
1398,02,01 21:21
دلخسته از تهاجم چشم انتظاری ام تا کی در انتظار مرا می گذاری ام پیش از تو شهره بودم اگر اندکی به صبر از منگرفته دوری تو، بردباری ام در من حلول کرده تب بی قرار عشق من زنده از حلول همین بی قراری ام مننیستم به غیر خیالی که سالهاست از سایه ام بدون خیالت فراری ام پاییز خستهام که به جرم نبود تو حبس ابد کشیده ام از...
-
قوم خورشید
1397,10,19 22:47
یکنفر مانده از این قوم که بر میگردد «قوم خورشید، که جز عشق نمی دانستند همه با دشنه ی شب تا خدا بال گشوده رفتند . عصر ما، عصر خسران و غم است تا صنوبر بکشد قد با ذوق تا کبوتر بپرد شاد به هرجا که دلش می خواهد تا دلی هیچ پریشان نشود ابر پر بغض، چنین می فرمود : (یکنفر مانده از این قوم ، که بر می گردد» ۱ طارق خراسانی پ . ن...