پشت این پنجره ها،
دورها آوایی است
که مرا میخواند
و منش میبینم.
و صدا میزنم او را هر دم،
او که در جان من است،
و دلم باز چه از دوری او تنگ شده،
او که خود مظهری از تنهایی است.
ای خدا.....!
کی تو این فاصله ها را آخر ،
از میان بر خواهی داشت؟
من از آن میترسم لیک،
که زمانی باشد ،
که نباشیم دگر،
و بماند بر دل،
آرمان دیدار....
آه و صد وای امان از دوری
از جفای کرونا، عامل مهجوری
جوجه گنجشک دل من پر درد
میتپد در قفس سینه ی سرد،
میزند زخمه پیاپی بر چنگ،
میکند ساز دمی دینگادنگ
یا چنان خوردن شیشه بر سنگ
خوشتر از این نبود هیچ آهنگ.