شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

معراج مسیحا

ما مست شمیم گل هفتاد و دو بوئیم
ما طالب وصلیم که آلاله ی اوئیم

بر سردر خمخانه ی معشوق نوشتند
ما مست لب ساقی و یاران سبوئیم

ما چله نشینان خم پیر خرابات
دیوانه صفت گرد رخش زمزمه گوئیم

از خیل غم و غصه ی ایام ننالیم
شاداب ز شهد لب آن سلسله موئیم

سیراب ز سرچشمه انوار زلالیم
ما در عطش یک نم از آن تشنه گلوئیم

خاک قدمش سرمه ی چشم دو جهانست
ما نیز ز چشم کرمش قافیه جوئیم

در چشم همه خونجگران اشک مدام است
دست از طلب خویش درین راه مشوئیم

معراج مسیحاست اگر جان طلبد او
با هیچکس این راز جنون ساز مگوئیم

غزل: امیر رضا بهنام

۱۴۰۳/۵/۱۶-سه شنبه

مسیحا - صیام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد