چشمهایِ تو، که اندوهِ مرا تسکین اند؛
از چه رو، با من دلباخته، سرسنگین اند؟!
دی گذشت و پس از آن شدتِ سرما، گلها:
چشم در راهِ شبِ اولِ فروردین اند
بی تو، از نسلِ کویر و گَوَن و خار و خس اند:
باغهایی که در آغوشِ گُل و نسرین اند...
چشم هایم که خطا از تو گرفتند؛ هنوز
پیشِ چشمانِ خطا پوشِ تو، شرم آگین اند
من که مومن به نگاه تو شدم از آغاز؛
چشمهایِ تو بگو! پس به کدام آیین اند؟
من گل از باغ کرامات تو چیدم اما؛
چشم هایِ تو گل از باغ حیا می چینند
قطعه قطعه است تنِ شعر من امشب، انگار
واژه ها، آینه یِ بابکِ خُرم دین اند
گرچه تلخ است دهان غزلم؛ اما شکر،
واژه ها، در دهنِ شعرِ شما، شیرین اند
بسته ام چشم به روی همه خوبان، زیرا
که محال است شبیهِ تو به دل بنشینند
قیمتِ شوقِ مرا بر دل چون آینهات
رقبا، آه کشان، گرمِ سبک سنگینند
زهرا وهاب (ساقی)
زین گونهام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست