*برآمدن "خورشید" از نیمه "ماه"
ای صاحب سریر ولایت به بحر و بر
دیهیم خسروی به تو زیبد نهی به سرمی تراود نغمه ی دلتنگی از لبهای شهر
نیست امیدی به صبح روشن فردای شهر
باز هم کابوسِ حسرت بی خبر این روزها
سایه افکنده است روی قامت رعنای شهر
در سکوتی از فغان لبریز از هر سو به گوش
می رسد آوای در خود سوختن از نای شهر
غم هجوم آورده از شش سو به این خاک غریب
می تراود غم هم از پایین هم از بالای شهر
خواب راحت حق مردم بود اما فکر نان
بر نمی دارد دمی دست از سر رویای شهر
هی به انکار ستم برخاستند اما دریغ
جای سیلی مانده روی صورت زیبای شهر
جای حیرت نیست مسموم است اگر این روزها
با دلیلی گنگ و نامعلوم سر تا پای شهر
بسته شد دستان آزادی به دستان قفس
رفت رنگ روشن امّید از سیمای شهر
یک نفر باید بیاید؛ یک تن آزادی بلد
وا کند بند بلا را با دلش از پای شهر
زهرا وهاب ساقی
https://t.me/sheresaghi52
هو المحبوب
"به یغما برده دلبر عقل و دینم"
قضا بنشسته گویی در کمینم
جهان تار است بی روی تو دلبر
بتاب ای مهر تا روی تو بینم.
ببین غرق گناه و رو سیاهم
چنین بی در بلا و بی پناهم
به نفس دون وشیطانم سپردی
خدایا تا فزون گردد گناهم ؟!
"به روی من دری از مهر وا کن
من بیگانه را دردآشنا کن"
به دام خود در این دنیا اسیرم
مرا از دام نفس دون رها کن!
تقدیم به شما عزیزان : م. ح. پژوهنده ۱۴۰۱/۱۲/۱۲
پ. ن. داخل گیومه استقبال از شاعره گرانقدر معاصر سرکارخانم زهرا وهاب.