بده ای کردگار ذوالجلالم
برای دیدن رویش مجالم
مرا عشق بتی کرده پریشان
که از هجران او در آه و نالم
نه تب دارم نه دردی نی ملالی
همیدانم بسی آشفته حالم
غمِ دوری شکسته استخوانم
نمیدانم بخندم یا بنالم ؟
بخندم؟ ریخت چون جام غرورم
بنالم؟ شد تبه چون ماه و سالم
به راه او نشُسته دست از جان
چسان بنگر طمع کار وصالم؟!
۱۴۰۳-۱۰-۱۱ م. ح. پژوهنده
@M_P_poem