عصر پنجشنبه به سنت نیاکان یادی از رفتگان این راه دراز کرده، سخنی با کودک درون خویش از سر مهر و به شکرانه تنفس در سرای سپند بنماییم و از درازای کلام بپرهیزیم که گفته اند:
کم گوی و گزیده گوی چون در.
بله، این حقیر سراپا تقصیر در اون سالهای دور، آن زمان که شعر را به ترازوی قیراط می سنگیدند، شعر کیلویی میگفتم و خیال میکردم از بزرگان هنر و ادب این مرز و بوم گشته ام، لذا به مناسبتهایی که پیش می آمد قصیده های چل پنجاه بیتی میساختم و دوست داشتم از سوی دوستان و اقربا بخصوص پدر بزرگوارم نواخته شوم، لذا منشآت خود را تا جایی که خودم میتوانستم با برگه های کاربن کپی میکردم و یا میبردم به چاپخانه میسپردم تا در تیراژ اشباع کننده تکثیر شود، که آنهم دو سه روز وقت میگرفت. چون در قاین اون زمان چاپخانه ای نبود و من باید میرفتم بیرجند یا گناباد.
و اما الان...، که یک عمر از آن زمان میگذرد گرچه باز هم باری در دول آسیاب نشدم که به خود ببالم اما گاهی که در رفت و روب خانه به کاغذپاره های نوستالژیک هنر و ادب باستان خودم دست مییابم شما فکر میکنید چه احساسی به من دست میدهد؟! بگذریم.
اون زمان که من مست غرور شاعرانهء خود بودم و شعرم را برای پدرم میخوندم خدابیامرز بی رودرواسی باهمون لهجه محلی قاینی میگفت:
"وخه وخه هوجانه اینو چنه ورهم بفته ای، از قدیم ار گفته یم: "کم گوی و گزیده گوی چون در"
برو به جای ای کارو کتاب حافظ و سعدیر وردار ارخو آ یادگیر که چه بس ورگیی." (۱)
من اون موقع چنان بدم میامد از پدرم که انگار قاتل امیر المومنین است، اما خدا بیامرزیش میدم الان و از روح شریف او طلب بخشش میکنم و با یک فاتحه و اخلاص و سه صلوات به روحش درود میفرستم.
شب جمعه در پیش است یادی از احیای خفته تا صور قیامت کرده، با فاتحه اخلاصی دین خود را به گذشتگان ادا کنیم.
---------‐------------------------
(۱) پا شو پا شو، آن را بگذار، اینها چیست به هم بافته ای، از قدیم گفته اند(....) برو به جای این کارها کتاب حافظ و سعدی را بردار و بخوان و یاد گیر که چه باید بگویی.