دو غزل ناب از استاد ادیب و هنرمند در صنعت خوشنویسی و َشعر جناب آسید محمود ستاری:
(۱)
به تاب زلف سیاهش که عهد خود نشکستم
خدای را که من از هر چه غیر اوست گسستم(۲)
غزل خوان و صراحی بر کف و اسپند در مجمر
ندیدم از صدای دلکش آن نازنین خوشتر
سحرگاهان کز آن زلف چلیپا یاد میکردم
به حال قدسیان افتاد شوری چون صف محشر
خرد ورزان نمی دانند راز عشق مجنون را
چو « مشکوة » آورد بر دل غم عشاق نام آور
شعر ساقی:
سکوت محضم و باید پر ِ صدا باشم
به خاطر تو شدناز خودم جدا باشم
نمی شود به عیان عاشقی کنم اما
خراب عشق تو بگذار در خفا باشم
به قدر کاه نیرزم به چشمزنده دلان
بدون عشقت اگر کوهی از طلا باشم
مس وجودم اگر غرق بی سرانجامی ست
بگو چگونه به دنبال کیمیا باشم
سوار قایق عشقیُّ و ساحلت امن است
روا ندار که من غرق در خطا باشم
همیشه حسرت من درد عشق بود اکنون
مباد ناله کنان در پی دوا باشم
به چشم ساقی اگر پاک نیستمبگذار
که در حوالی میخانه اش گدا باشم
منی که در تب یک بیت سوختم حالا
برای وصف تو باید غزل سرا باشم
برای دل به تو بستن اجازه لازم نیست
خوشا که بسته به دام تو بی هوا باشم
به تنگنای قفس با تو عشق می ورزم
در این کرانه خودم خواستم رها باشم
صفای قلب تو رشکتمام آینه هاست
اجازه هست که در سایه ی شما باشم؟؟؟
کلاف حوصله ام درهم است وقتی که
بدون نور تو باید گره گشا باشم
سلامت همه چون بسته بر سلامت توست
به درد عشق تو ای کاش مبتلا باشم.....
#زهرا_وهاب_ساقی
۲۳ مرداد ۹۶
@saghi52 لینک تلگرام