"جیمبو" سراسیمه درآمد از توی غارش
در مشت خود هی می فشارد دشمن اشکارش
"جیمبو" سراسیمه میان موج ها گم شد
جوّ از فشار موج نوری، پر تلاطم شد
جای درختان صنوبر رسته آنتن ها
"جیمبو" نهاده سنگ خود را در فلاخن ها
"جیمبو" سر او می خورد گیج از فشار موج
موج و اشعه، نور و ذره، فوج اندر فوج
از کشف خود "جیمبو" حسابی هم پشیمان بود
آتش همان بهتر که در چخماق پنهان بود
"جیمبو" سواری خورده بس برشانه امواج
او را گرفته سرگجه فکرش شده تاراج
آلودگیّ موج و نور و صوت بی هنجار
"جیمبو" چه روزی داشت آن موقع توی باغش
"جیمبو" همان به که نمی کوشید در دانش
امروز "جیمبو" در دل امواج می رقصد
زیر شعاع صفرویک لیلاج می رقصد !!!
سر در گریبان کرده همچون مرغ ِ سر در برف .