رفتی ومرا بعد تو پروای سخن نیست
بی روی توانگار که روحی به بدن نیست
یا من پراز عریانی این قصه ی گنگم
یا برتن این مرده ی پوسیده کفن نیست
یااین که کفن دارد و ازدرد نداری
برقامت اوپوششی از برد یمن نیست
دلبسته ی چشمان توام با لب خاموش
در مرد عمل دغدغه ی حرف زدن نیست
مردان صبورند زنانی که خموشند
آن زن که صبوری نکند پای تو، زن نیست
طاووس ترین جلوه ی این دشت وسیعم
درجان ودلم ذره ای از خوی زغن نیست
سخت است که غربت زده ی شهرتوباشم
با این همه بعداز تو مرا میل وطن نیست
لیلای تومن بوده ام ای عاشق مجنون
هرلیلی آواره ی آشفته که من نیست
مدهوش هوای تو شدن سخت عجیب است
چون عطر تنت نافه ی آهوی ختن نیست
"ساقی"ولی ازعطردل انگیز تو شد مست
مستی که در او حوصله ی پرسه زدن نیست.
(سروده تازه ای از شاعره معاصر زهرا وهاب«ساقی»)