ابرآمد و باران زد رویای زمین تر شد
دوران عطشناکی یک مرتبه آخر شد
بی تابی اسماعیل با زمزمه ی زمزم
بند آمد و ابراهیم دلواپس هاجر شد
نرگس وسط باران یک جرعه غزل نوشید
شعری که نگفتم راتا آخرش از بر شد
ابر آمد و باران زد درخاطره ی خیسم
تا آخر این قصه بی وفقه معطر شد
چتر و من و این کوچه هی!! پس تو کجا هستی؟
بی تو دل آیینه ازغصه مکدرشد
احساس نشاط از دل با رفتن تو پر زد
تک شاخه ی لبخندم پژمرده و لاغر شد
باید که نباشی تو باید که بسوزم من
قدر دل شیدامان این گونه مقدر شد.
برقی زد و حس کردم موسیقی باران را
بیدار شدم وقتی رویات کبوتر شد
من، حسرت باریدن، تو، بغض و فراموشی
رنج تو و اندوهم انگار برابر شد
امشب دل بیمارم ، احوال جنون دارد
شاید غزل "ساقی ثبت دل دفتر شد.
شعر از: شاعره توانمند معاصر زهراوهاب (ساقی).