آلوده بود با تب نفرت سرشتشان
عبرت برای خلق جهان، سرنوشتشان
این قوم بد نهاد و پریشان بهمنی
بدتر شد از خزان؛ شب اردیبهشتشان
انگشت روی هر چه نهادند سنگ شد
لعنت به سنگ مسجد و دیر و کنشتشان
یک جای ذهن آینه سالم نمانده است
از بس که خورده بر سر آیینه خشتشان
حتی بهشت ملعبه ی دست شیخ شد
سوزاندمان شراره ی افکار زشتشان
در هر دوجا خوراک تن شعله ها شدیم
آن وعده ی جهنم و این هم بهشتشان
ابلیس اگر چه خالق ام الفساد بود
در زمره ی سیاه خبائث، نوشتشان
زهرا وهاب (ساقی)