شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

تنهایی عشق

دنیای من مانده خالی دریا و صحرا ندارد
وقتی نباشی غریبم، اینجا و آنجا ندارد

من جاودانم کنارت دیشب در آیینه گفتم
ناز نفس های او  را حتی مسیحا ندارد

تنهایی نانجیبی در خواب‌ من پرسه می زد
چشمان بی خواب اساسا میلی به رویا ندارد

 بیهوده ما را نترسان از مرگ چون روح عاشق
حرفِ رسیدن که باشد از مرگ‌ پروا ندارد

تنگ بلور دلم از دریا ندارد نصیبی
اما صفای دلش را آغوش دریا ندارد

من کافرم هر چه باشد، ای خلق عالم بدانید
محراب ابروی او را دیر و کلیسا ندارد

محو است در حسن یوسف بی طاقتیِّ زلیخا
منکر شود هر که او را پس چشم بینا ندارد

چشم تو را می پرستم اعجاز یعنی نگاهت
آیین یکتا پرستی موسی وعیسی ندارد

می خواستم توی شعرم غوغا کنم از تو اما
ظرف پریشان ذهنم این قدر ها جا ندارد..


۳۱خرداد۹۶
#زهرا_وهاب_ساقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد