شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

بهار سوخته

هو الحی

از این زمان و زمین ای دریغ و ای آوخ

از امتی که بسر می برند در برزخ 


بهشت روی زمین خطّه قهستان است

اگرچه گوئیش افکنده اند در دوزخ


ز کال شور گذر چون کنی پس از تربت

بهار را تو نبینی دگر به صد فرسخ 


به زاهدان که روی بگذری چو از قاین

نبینی هیچ دگر دامِ لایق مسلخ


شمال و غرب ببارد ز آسمان چون سیل 

ولی زنند در این جا، ز خشکه سرما، یخ


دو دست رو به خدا جمله الفرج گویان

تمام گمشده آن جا اهالیش سرنخ


کویر خشک و بیابان بهارشان صحراست

کریه و تیره همه کوهپایه ها سنگلخ 

22/02/1394- مشهد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد