شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

حسرت باریدن

ابرآمد و باران زد رویای زمین تر شد

دوران عطشناکی یک مرتبه آخر شد

بی تابی اسماعیل با زمزمه ی زمزم

بند آمد و ابراهیم دلواپس هاجر شد

نرگس وسط باران یک جرعه غزل نوشید

شعری که نگفتم راتا آخرش از بر شد

ابر آمد و باران زد درخاطره ی خیسم

تا آخر این قصه بی وفقه معطر شد

چتر و من و این کوچه هی!! پس تو کجا هستی؟

بی تو دل آیینه ازغصه مکدرشد

احساس نشاط از دل با رفتن تو پر زد

تک شاخه ی لبخندم پژمرده و لاغر شد

باید که نباشی تو باید که بسوزم من

قدر دل شیدامان این گونه مقدر شد.

برقی زد و حس کردم موسیقی باران را

بیدار شدم وقتی رویات کبوتر شد

من، حسرت باریدن، تو، بغض و فراموشی

رنج تو و اندوهم انگار برابر شد

امشب دل بیمارم ، احوال جنون دارد

شاید غزل "ساقی ثبت دل دفتر شد. 

شعر از: شاعره توانمند معاصر زهراوهاب (ساقی). 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد