شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

متّهم ؟!

تصویرتزئینی از: http://mohsensoltani99.blogfa.com/tag/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82-%D9%85%D8%AC%D9%86%D9%88%D9%86

 

آی .. اینجا یکی از دردکشان نالان است


روز و شب یکسره از درد به خود پیچان است


قوت او خون دل و اشک غمش شرب مدام


ذکر پنهان به لب و دیدهء او گریان است


نکند وای .. که دلداده و عاشق باشد


درد عشق ای رفقا آه که بی درمان است


***


باغ یغمازده از داعشیان را دیدم


باغ شدّاد،  خدایی که ز آشوران است


مرغکی را به سر شاخهءخشکی دیدم


سیخ خشکیش ز منقار هم آویزان است


آن چنان بود که می خواست بچیند لانه !


لانه یک مرغک بیچاره که سرگردان است؟


***


سالیانی است ندارد خبر از گل بلبل


عجب این است که آزاد و نه در زندان است


بلبلی مانده ز معشوق گل و پیرانه


همچو یک جوجهء گنجشک دلش لرزان است


و گلش نیز نه همچون گل بستان شما


که گلی رسته از آن گلشن پردیسان است


***


خود ببینید چه کرده است که باید این طور


سر کند عمرش و مستوجب این هجران است


پرس و جو کرده ام و گشته چنین معلومم


متهم عاشق یک نوگل خوش الوان است


آن که می سوزد و با هجرت گل می سازد


شاعری قاینی از جرگهء محرومان است

4/2/1394- مشهد 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد