شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

نیمرخ سیاه و سفید

نوروز می رسد، با میر پنج روز 
برخیز و شاد زی، بر رفته دل مسوز

فرخنده پی چه روز خوشی هست حالیا
پر کن به یمن مقدم عیدم پیاله را 

بادا برم ز یاد من از فرط سرخوشی 
دیدم هرآنچه دیده ام از جور و ناخوشی 
در رقص شعله ها بنگر عمر می رود 
پیش از دمی که مهلت ایام طی شود 
نوروز سر رسیده و اندر پی اش بهار

دشت از چمن پر است، چنان باغ سبزوار 
زین پس تعادل شب و روز است درمیان

چون صُرّه ای هوا پرِ عِطر است و بلبلان 
از شوق گل چه قطعه بسروده پرورند 
وز سوز دل چه نغمه پرورده سر دهند 
مضمون هرکدام ز هجران گلایه ای است
وز جور دی حکایت هر یک فسانه ای است: 
جانا نبودی آن که ببینی به ما چسان 
استم نمود دی به هواخواه ناکسان 

در کاسبرگ لاله ردِ میخ در چه بود؟ 

بر خاستگاه وحی سرِخود گذر چه بود؟ 
شد کشته عشق تا نشود برده یاد آن

چون مرده ریگ او که نشد زنده یاد آن

6/12/1392 


پانوشت: 

یارانی که از این شعر بازدید کرده اند هرکدام از زاویه خود بدان نگریسته یادگاری بر آن نهاده اند که از آن میان تقریظ یکی از ادیبان را به عنوان نفدتعریفی در ذیل می خوانید. ایشان نوشته اند: 

«بسیار لذت بردم از این شعر زیبا و عمیق و شاد شدم از این که پس از برزخی نسبتا بزرگ ، دوباره به روضه ی پر نعمت و دل انگیز سرایش شعر قدم نهاده اید . هر چند برای ما که شاهد دوران پیشین شاعری شما بوده ایم این تفاوت در محتوا و قالب شعری ، بسیار محسوس است.

این شعر که از نگاه من یک مثنوی غزلواره است به نوعی ساختار شکنی در سبک است. لفظ و شکل سرایشش خراسانی است و درونمایه ی غنایی اش ، عراقی. و اصلا چه اهمیتی دارد که سبک شعر چه باشد؟ وقتی که اصالت با شعر است نه سبک.
اما آنچه که -به نظر من - در این شعر بیش از همه دلنواز و زیباست نیکویی درآمد یا به قول دشوارگویان ، براعت استهلال آن است که اشاره دارد به یک سنت متروک و فراموش شده ، حکومت میر نوروزی . و آن این است که در پنج روز اول سال ، زمام حکومت شهر را می داده اند به دست یک دلقک مسخره و او نیز درست مثل یک حاکم واقعی ، وزیر و جلاد و سرلشکر و سایر چاکران درباری داشته است و در این مدت اندک ، مانند یک حاکم ، حکم می داده است و چون انسان کم عقل و لوده ای بوده اسباب خنده و شادی مردم را در جشن نوروزی فراهم می کرده است هر چند که غالبا سرنوشت این میر بیچاره ختم به خیر نمی شده است. این سنت حکیمانه در نظر ایرانیان ، نماد بی ثباتی دنیا و ناپایداری آن بوده و هم این نکته ی ظریف که تنها ابلهان و نابخردان به دنبال جاه و مقام دنیا می روند و در نهایت سر در این کار می نهند. ( ضمنا همین جا در پرانتز بگویم که ایرانیان باستان، مردمانی غمگین نبوده اند بلکه به بهانه های مختلف به دنبال شادی بوده اند و مراسم ملی شادی بسیاری داشته اند از قبیل جشن سده، مهرگان ، چهارشنبه سوری ، جشنهای شش گانه گاهنبار، جشنهای ماهانه در روزهای همنام با ماه و جشن نوروز با آیین میر نوروزی).
این نیکویی درآمد در شعر شما آنقدر دلکش و جذاب است که مخاطب فراموش می کند که بیت نخست را با وزن مفعول فاعلن مفعول فاعلن خوانده وسایر ابیات را در وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن ! و این هم مهم نیست چون چیزی نیست جز جابجایی چند هجای کوتاه و بلند که در این همه معانی بلندتر به چشم نمی آید و اصلا چه اهمیتی دارد که عده ای خرده گیر بگویند اضطراب وزن دارد و عده ای دیگر هم در مقام دفاع برآیند که : خیر ، از اختیارات شاعری است و "یجوز للشاعر مالا یجوز لغیره" و خود حکیم سنایی گفته است که در شعر مپیچ و در فن او / چون اکذب اوست احسن او. و من نمی دانم که در این آشفته بازار شعر چرا عده ای شعر را می پیچانند و عده ای دیگر در نقطه ی مقابل ، این قدر در شعر می پیچند؟! بگذریم.
اما نکته ی دیگر در این شعر که آن را زیبا می نمایاند ، تحرک و جریان درونمایه ی آن است . در اصطلاح ، شعر حرکت دارد. از یادآوری رسم میر نوروزی که آیینی ملی است تا گریز به یک اندوه مذهبی و این گریز به واسطه ی نجوای عاشقانه یک بلبل صورت می پذیرد. بلبل که هم یادآور رسیدن بهار و شادی آن است و هم با نغمه ی سوگوارانه اش ، غمی را به خاطر می آورد و این استفاده ی دوگانه ی همزمان از یک ابزار در شعر ، اوج هنرمندی و تسلط شاعر است بر لفظ و مضمون.
این همه که گفتم سبب می شود که من این شعر را هم حکمت بدانم و هم تغزل . هم خرد در آن موج می زند و هم شور و احساس. و از این دست شعر حکیمانه ی عاشقانه ، تنها از شاعران حکیم سراغ داریم . شاعرانی که متاسفانه بسیار معدودند از قبیل فردوسی، خیام ، سنایی غزنوی و نظامی گنجه ای و نمی دانم که چرا این شاعران حکیم ، همگی متعلق به قرنهای پیش از هفتم اند و چرا دیگر از آن به بعد شاعر حکیم نداریم؟. آیا به حمله ی مغولان مربوط است؟
پرگویی ام را ببخشایید. برای شما آرزوی سلامتی دارم و این بیت حضرت حافظ را که همنوا با کلام شماست تقدیمتان می کنم:
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی !

مهدی شما 1393,12,17 ساعت 10:13»
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد