شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

قلب یا مغز ؟!

به سؤال جالبی اخیراً برخورد کردم و منشأ آن هم این بود که غیر از متن های علمی تجربی (پزشکی، روان شناسی، روان پزشکی، یا زیست شناسی) معمولا همه متن ها قلب را مرکز دانش و خاطره و حاکم بدن می دانند.

در متن های عرفانی و ادبی و احساسی نیز قلب مرکز عشق و نفرت است چنان که گوئی می توان بدون قلب زندگی بی احساسی داشت. 

شما می توانید با مروری گذرا به کاربرد دل/فلب/ یا سینه/صدر در متن های فارسی و عربی این مدعا را ببینید. کلماتی مثل: 

دل دادن، دل شکستن، دل به دست آوردن، دل فروریحتن، دلدادگی، دل غافل، درد دل کردن، دل به درد آمدن، به دل گرفتن، به دل نشستن(جای داشتن در دل/قلب)، دل تنگی، دلزدگی، چیزی در دل داشتن(برای بازگوکردن)، دل بد شدن، گواهی دادن دل، دل نازکی، دل رنجش، چیزی به دل کسی گذشتن(به خاطر او رسیدن)، آتش گرفتن دل، دل سوختن، سینه(دل)پراز علم/کینه/حسادت/بغض/ مالامال درد، دل خانه و جایگاه خدا، و... (چنان که اگر بخواهیم مثال کاربردی برای دل/قلب/سینه بیاوریم خود به تنهایی کتاب قطوری می شود). 

البته چنین نگرشی نسبت به دل و قلب در زمانی که علم پزشکی و فیزیولوژی و روان شناسی/پزشکی مغز را به عنوان مرکز کنترل و هدایت بدن و مرکز امور معنوی چون دانش و احساس کشف نکرده بود این امر مسأله ای نبود اما بعد از آن و هنوز چرا و چه توجیهی دارد که من شاعر در شعرهایم همه کاسه کوزه ها را بر سر دل و قلب بشکنم! 

چرا یک لمحه نگاهی از روی تأمل نینداختیم به هزاران مورد سربریدن ها؟ (سر که قطع می شود حیات به پایان می رسد).

درست است که اگر قلب را هم از درون قفسه سینه بیرون آورند همان سرنوشت را شخص خواهد داشت اما این تجربه را در مورد کبد و ریه هم داریم زیرا آن ها هم نقش رئیسی در مرگ و حیات آدمی دارند. 

تأیید مدعای من افراد جانبازی هستند که فقط سر و اندام های سر قادر به حرکت است. در آن ها اندام های از گردن به پائین فاقد حس و حرکت است، در عین حال تمام فعالیت های علمی و فکری یک انسان سالم را انجام می دهند حتی بعضی با دهان به وسیله نی روی صفحه کلید تایپ می کنند. آری این اشخاص وجود دارند و وجود شان قائم به فقط سرشان است و باقی اعضا و جوارح نقشی که دارند کمک های زیستی بشری ساده است. 

من با طرح این موضوع در صدد اثبات چیزی و انکار چیزی نیستم. این مطلب بر همه آشکار است اما غرضم از طرح این مسأله این است که با وجود بدیهی بودن این مطلب برای همه بخصوص اهل ادب و دانش و اندیشه چرا همچنان در وادی گذشتگان سیر می کنیم؟! 

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام و عرض ادب و احترام استاد بزرگوارم

مبحث جالبی بود ولی به عقیدۀ بنده شاید ضربان قلب اینجا نقش مهمی داشته باشه
مثل نگاه کردن به یک عزیز و به تپش افتادن قلب؛ یا ناراحتی از اتفاقات بد و تیر کشیدن قلب
حتی تو موردی که اشاره به جانبازهای عزیز وگرانقدرمون داشتید میشه به این اشاره کرد که از سر به پایین فقط وظیفۀ قلب احساس میشه...
قلب رو منشأ احساس می دونم چون به کوچکترین اتفاقات هم عکس العمل نشون میده

این نظر من بود که احتمالا غلطه و بذارید پای جوونی وبی تجربگی

امیدوارم تو این مورد هم ازتون بیاموزم

شاد وسلامت باشید

هستم در خدمتتون

از توجه تان به این مسأله ممنونم. این بحث چون ربط کلامی دارد مهم است. اگر اجازه بدهید بعدا جمع بندی می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد