شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

مژده مستضعفان‌

شکر للّه‌ بر نیامد جان‌ بر آمد کام‌ ما
بار دیگر بخت‌ ما شد یار و پر شد جام‌ ما

نیمه شعبان بر آمد از افق‌ در نیمه شب 
مِهر جان‌ بخشی‌ که روشن‌ شد ازو ایّام‌ ما 

سیم‌ تاجی‌ بر سرش‌ زرّین‌ قبایی‌ در برش‌
ناز می‌ ریزد سراپا سرو خوش‌ بخرام‌ ما

سر نمی‌ آرد فرو الاّ به‌ نزد ذوالجلال‌
جاه‌ و شوکت‌ را ببین‌ از خسرو خوشنام‌ ما 

گوشه ابروی‌ او نافذتر از کلک‌ قضا است‌
چشم‌ شوخ‌ و مست‌ او بر هم‌ زند آرام‌ ما

در شکوه‌ و کبریا هم‌ در جلال‌ و در جمال
‌نیست‌ در روی‌ زمین‌ کس‌ چون‌ ولی‌ انعام‌ ما

در کف‌ او همچنان‌ موم‌ است‌ تقدیر و قضا 
هرچه‌ خواهد او همان‌ خواهد شدن‌ انجام‌ ما

والی‌ ملک‌ ولایت‌ هست‌ و امر او مطاع‌
جامه تمکین‌ او ساز است‌ بر اندام‌ ما

مدح‌ و تمجید و ثنایش‌ ذکر صبح‌ و شام‌ ماست‌
حب‌ّ و بغض‌ او نماید زشت‌ و زیبا نام‌ ما

شام‌ ازو گردد چو روز وروز گردد همچو شام
‌طلعتش‌ روز است‌ و گاه‌ غیبت‌ او شام‌ ما 

روی‌ چون‌ درهم‌ کشد در سینه‌ دل‌ ها می‌تپد
پای‌ گر محکم‌ بکوبد سست‌ گردد گام‌ ما

مژده مستضعفان‌ در متن‌ قرآن‌ آمده 
اجر هجرانی که بوده در همه ایام‌ ما 

بهر میلادش پژوهنده چه نیکو می سرود
خوش سرودی تا رود بر بام کیوان‌ نام‌ ما. 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی 1393,03,20 ساعت 13:54 http://catharsis.blogsky.com

من هم پیشاپیش این عید رو به شما تبریک میگم .
انشاا... روزی که خبر ظهورشون رو بشنویم .

پارسا 1393,03,25 ساعت 13:43

سلام
شعبان المعظم هم از نیمه عبورکرد !چشم برهم بزنی ماه رمضان هم می آید. وچه خوش خیال وبی فکر نسبت به رسیدنها ورد شدنها قضاوت می کنیم!نمی دانیم که این شعبان نبود که عبورکرد ،این 15 روز از عمرمابود که سوخت ! ورفت پی کارش !!قدر ثانیه ها وساعات وروزها را بدانیم .شاید فردا درچنین ساعتی چشمها برای همیشه فروبسته شده باشد و به جای آنکه ما دیگران را مشاهده کنیم ،دیگران مارا مشاهده نمایند!

آقای جمعه های غریبی ظهورکن
دل راپرازطراوت حضورکن
یک گوشه ازجمال تویعنی تمام عشق
یک دم فقط بیاوازاینجاعبورکن..
میلادنورمبارک باد..

رها 1393,03,26 ساعت 23:08

روزی فتحعلیشاه قاجار بین دوتا از زنان خود به نام "جهان خانم" و "حیات خانم" نشسته بود که ذوق شاعریش گل کرد و سرود:
نشسته ام به میان دو دلبر و دو دلم
که را به مهر ستانم؟ در این میان خجلم!

"جهان" فورا جواب داد:
تو پادشاه جهانی، تو را جهان باید!
"حیات" بلافاصله فی الداهه سرود:
اگر حیات نباشد، جهان چه کار آید؟!

در این لحظه، "فنا خانم" یکی دیگر از زنان حرمسرا تا این حرف ها را شنید، از پشت پرده بیرون آمد و این شعر را فی البداهه انشاد کرد:
حیات و جهان هردوشان بر فناست
فنا را طلب کن که آخر فناست!
(به نقل از استادم مرحوم آیت الله آیتی رحمة الله علیه) .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد