شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)
شعری که ناسروده ماند

شعری که ناسروده ماند

هنر و ادبیات متعهد فارسی (نقل با ذکر منبع بلامانع است)

آقاشیره فرار می کنه...

(تصویرداخلی از: http://www.akairan.com/havades-akhbar/yjc/a7827581942724102.html)

آقا شیره تازه از خواب پا شده بود. چشما و گردنش باد کرده، یک جور دیگری به زمان و زمین نگاه می کرد خیالش دنیا مال اونه و او دیگه اون شیر سابق نیست. بله.. به نظر می آد آقا شیره خواب نما شده توی خواب به او وعده هایی داده اند یا تاجی بر سرش گذاشته اند که حالا سعی می کند طوری راه برود که از روی سرش نیفتد!

خلاصه آقا شیره همین طور که خرامان خرامان داشت می آمد رسید به یک روباهی. وایستاد و رو به روباهه نعره ای کشید: آهای... حیوون کثیف ! وایسا ببینم !  روباه بیچاره وایستاد و لرزه بر اندام با لکنتی به زبان گفت : بـ ـعـ ـله چه فرمایشی داشتین جناب شیر؟!  آقا شیره گفت : ببینم ، تو سلطان جنگل را میشناسی! سلطان جنگل کیه؟ روباهه با ترس و لرزی دوباره گفت خوب خوب .. این که معلومه دیگه شمایید جناب شیر ! شیر گفت خوب ، برو مرخصی. 

یک چند قدم دیگه که آمد شغالی را دید ، باز یک شلتاقی بر او رفت و گفت سلطان جنگل کیه؟ و اون هم با ترس و لرز فراوون گفت : خوب معلومه این که پرسیدن ندارد قربان! سلطان جنگل شمایید. و شیر او را هم مرخص کرد. بعدش هم رسید به یک گرگ و حکایت همچنان تکرار شد ، به همان صورت که گذشت. اما داستان ما آن جایش قشنگه که آقا شیره همون طور که با تکبر و غرور فراون داشت قدم می زد و می آمد رسید به یک آقا فیله. باز نعره ای کشید رو به فیله و گفت: آهای حیوون گُنده وایسا ببینم. فیل اعتنایی نکرد و گویا اصلا چیزی نشنیده همان طور برای خودش می رفت. شیر دوباره نعره کشید. باز هم بی نتیجه. برای بار سوم خواست نعره بکشد که فیله سرش را به طرف او بر گرداند و توی چشماش نگاه کرد. شیره جا خورد و یک دستی به زمین کوبید و گفت: جناب فیل با شما بودم. عرضی داشتم. فیل گفت: حـحـحـوم ... بگو ! چی می خواستی بگی..؟ شیره که دیگه حسابی ترسیده بود این دفعه مثل اون روباهه با ترس و لرز گفت: میـ می خواستم بدونم سلطان جنگل کیه؟ ... فیل خرطومش را آورد پایین برد زیر شکم شیره بلندش کرد برد توی هوا و از آنجا کوبیدش به زمین و گفت سلطان جنگلو می خوای چکار؟ برو دنبال کارت فضول محله!! شیر که تمام بدنش یک پارچه درد شده بود خودش را تکانی داد و در حالی که فرار می کرد سرش را به طرف فیل برگرداند و گفت : خوب می خواستین بگین منم ... این که کتک کاری لازم نداشت قربان !!!

بـعلـــه .. این حکایت آمریکا هست که خواب نما شده چند جوجه روباه هم تو منطقه دیده که بهش بها میدن فکر کرده با فیل حزب الله هم میتونه همون اُردو بده. زهی خیال باطل ! 

نظرات 6 + ارسال نظر

مطالب وبلاگتون بسیار زیباست. ممنون از اینکه به وبلاگ نسیم مطهر تشریف فرما شدید.
خدا قوت

خیلی جالب و تاثیر گذار بود
اوایلش یاد قصه ای افتادم که وقتی بچه بودم بابا یا داداشام واسم میخوندن. که شیره آخرش از خرگوشه می پرسه و خرگرشه میگخ البته شمایین ولی یک شیر دیگه هم هست که اونم میگه من سلطان جنگلم . شیر عصبانی میشه و میگه اون کجاست؟ بگو تا نابودش کنم. خرگوش هم شیرو باخودش میبره سر چاه و میگه توی این چاهه هرچی شما میگین تکرار میکنه . خلاصه شیره میگه توکی هستی؟ پژواک صدای خودشو میشنوه که تو کی هستی؟ شیر میگه: من سلطان جنگلم دوباره همین جمله رو از چاه میشنوه. و غضبناک میشه و به قصد کشتن شیر درون چاه خودشو میندازه تو چاه و...
باز زهی خیال باطل... که خودش با پای خودش رفت تو چاه...
بعله...
ظلم و استکبار هیچوقت پایدار نمی مونه
سرانجامش سقوطه و زوال و نابودی

سلام. بله البته اون هم هست و از سری پند و اندرزهای قدیمی هم هست. ولی این یکی چیز دیگری است و من از رادیو ایران سال های قبل از انقلاب شنیدم از برنامه کودک صبح. این قصه را جایی بصورت مکتوب ندیده ام.

عجب حکایتی این روزهاباآمریکاداریم!
چقدراین شل وسفت کرده هاعذابم میده..
بزرگوارداستان بسیارقشنگ وجذابی بودحسابی لذت بردم..

خوشحالم از این که به کلبه ما آمدید. دوست داشتم این داستان را برای الهه جون بخوانید.

درود بر شما.ممنون که به وبلاگ من سرزدین.شما لینک شدین.

سلام. شما هم همین طور. سرفراز باشید!

خـــــداوند یگــــانه تکیه گــــاه من و توست!


پس…


بـــه “تدبیرش” اعتماد کـــــن..


بـــه “حـکمتش” دل بســـپار…


بـــه او “تـوکــــــــــــل” کـــــن…


و …


بـــه سمت او "قدمـی بردار"...

ـــــــــــــــــــــــــــــ

سلام
ممنون از حضورتون

سلام . متشکر و ممنون از حضورتون. اندرز جالی است!

پارسا 1393,01,25 ساعت 15:07

سلام
این احساس شیربودن درهمه یه جورایی هست .روح غرور وکبر دربسیاری انسانها هست اما باید دانست که دست بالای دست بسیاراست !

اعاذنا الله من زلات انفسنا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد